در دورهٔ ساسانیان که دین و پادشاهی همچون دو برادر همزاد انگاشته میشدند، پادشاهان ساسانی بهویژه ... more در دورهٔ ساسانیان که دین و پادشاهی همچون دو برادر همزاد انگاشته میشدند، پادشاهان ساسانی بهویژه پس از تاجگذاری یا پیروزی در نبردها، پیشکشهای شاهانهای به آتشکدهها و پرستشگاههای زردشتی میبخشیدند و این خود گواه نگرشِ نیک آنها به دینِ کهنِ زردشتی همچون دین ملّی ایرانیان هم بود. شگفت اینکه اردشیر بابکان (۲۲۴–۲۴۰ م)، بنیانگذار شاهنشاهی ساسانیان، پس از نبردهایی پیروزمندانه سرهای بریدهٔ هماوردان خود در شهر مرو خراسان را به آتشکدهٔ خدابانو آناهیتا در اصطخر پارس فرستاد. پژوهندگان تاریخ و فرهنگ ساسانیان چندان به این رخداد نپرداختهاند و آگاهیهای کنونی ما دربارهٔ اینکه چرا اردشیر سرهای بریدهٔ هماوردان خود را به آناهیتا پیشکش میدهد، بسیار ناچیز است. در این پژوهش پیوند اردشیر بابکان و خدابانو آناهیتا در یک بافت گستردهتر نگریسته خواهد شد و خواهیم دید که بخشیدن چنین پیشکشهایی به آناهیتا با ویژگیهای جنگجویانهٔ این خدابانو پیوستگی داشتهاست، چراکه در آبانیشت اوستا، آناهیتا نه تنها خدای آبها و باروری، که خدای جنگ و جنگاوری است و پادشاهان و پهلوانان ایرانی را در نبردها کامیابی میبخشد. اردشیر بابکان، سرهای بریدهٔ هماوردان خود را به آناهیتا پیشکش داده بود تا ستایندهٔ راستین این خدابانوی جنگ و جنگاوری باشد؛ خدایی که دوشادوش اهورامزدا، شهریاری را به تخمهٔ ساسانیان بخشیده بود.
In Sassanid kingdom, several great and small families inhabited all over Iran, among which seven ... more In Sassanid kingdom, several great and small families inhabited all over Iran, among which seven families of Kāran, Suren, Spāhbad, Mehrān, and Spandiaz, Zik and the house of Sassanid were more noble and powerful than others. The members of these seven families were known as the noblest Iranians and the heads of these families were very powerful in the Sassanid court. The connection of these families with the king was a combination of conflict and cooperation; in the time of authority of Sassanid kingdom, Iranian grandees and the heads of great families were obedient to the king, but when the king was weak, the true rulers of Iran were grandees and the heads of great families. Nevertheless, during the Sassanid history, Iranians believed that the king of Iran should be a member of Sassanid lineage; therefore other Iranian families, despite all their power and the occasional weakness of Sassanid kingdom and civil wars and chaos, did not ignore this belief and did not demand the kingdom at least until the last decades of Sassanid kingdom. The main question of this research is "How was the connection of the members of great families or Iranian seven families and grandees with the king from the rise of Sassanid to the reign of Ghobad I (488-531A.D)?" This paper reveals that the connection of Iranian grandees and families with the king was a combination of conflict and cooperation; in the time of powerful and warrior kings, great Iranian families were obedient to the king and when the king was weak, the true rulers of Iran were nobles and the heads of great families.
مادها گروههایی از مردمان هندواروپایی آسیای میانه بودند که در سدههای نخستین هزاره نخست پیش از می... more مادها گروههایی از مردمان هندواروپایی آسیای میانه بودند که در سدههای نخستین هزاره نخست پیش از میلاد، تا کوههای زاگرس پیشتاخته، در غرب و شمال غرب فلات ایران فرود آمدند و پهنه جغرافیایی زیستگاه آنان، سرزمین «ماد» نام گرفت. اگرچه متنهای کهن میانرودانی در سدههای دهم تا هفتم پیش از میلاد به دهها شاهکنشین و دژهای کوچک و بزرگ پراکنده در نیمه غربی و شمال غربی فلات ایران اشاره دارند و نشان میدهند که در این دوره، مادها در گستره سرزمین ماد پراکنده بوده و ساختاری قبیلهای داشتهاند، گزارشهای یونانی، پادشاهی ماد را از دوره دیوکس (دیئوکّو؟)، که نخستین شهریار و بنیانگذار پادشاهی مادها نام گرفته، یک شاهنشاهی نیرومند، سازمانیافته و دارای نهادهای فرهنگی و سازمان اداری تکامل یافته نشان میدهند. آگاهیهای امرزوی نشان میدهند که این نوشتهها درباره سازمانیافتگی و نهادهای فرهنگی و سازمان اداری مادها، بازنمایی نهادها و سازمانهای دوره هخامنشیان بوده که به اندام مادها پوشانده شده است، و پادشاهی ماد در دوره بزرگی از تاریخ زودگذر خود، ساختاری از همگسیخته داشته و اتحادیهای از قبیلههای مادی و مردم میانرودانیمآب سرزمین ماد، و فاقد نهادها و سازمانهای پایدار سیاسی و فرهنگی بوده است. در این جُستار، با نگاهی به چگونگی بنیادگرفتن پادشاهی ماد به عنوان نخستین پادشاهی آریاییان ایرانی در غرب فلات ایران به ساختار سیاسی- اجتماعی و دستگاه اداری پادشاهی ماد پرداخته خواهد شد.
ایرانیان در درازای تاریخ ساسانیان، باور داشتند که پادشاه ایران تنها باید هموَندی از تخمهٔ ساسانیا... more ایرانیان در درازای تاریخ ساسانیان، باور داشتند که پادشاه ایران تنها باید هموَندی از تخمهٔ ساسانیان باشد. هموَندان خاندانهای نژادهای همچون اسپاهبد، مهران، کارن، سورن و دیگر خاندانهای ایرانی، دستکم تا چند دهة پایانی تاریخ ساسانیان، این انگاره را نادیده نگرفتند و خواستار ستاندن پادشاهی از چنگ ساسانیان نشدند. تنها در شامگاه تاریخ ساسانیان بود که باور به حقِّ ایزدی و خاندانیفرمانروایی ساسانیان، اندکی رنگ باخت و هموَندان پارهای خاندانهای بزرگ خواستار گرفتن تخت پادشاهی ایران شدند. اگرچه آنها چندان کامیاب نبودند و از دیدگاه بیشتر ایرانیان، ربایندة حقِّ ایزدی فرمانروایی ساسانیان انگاشته میشدند، امّا ستیزههای پارهای خاندانها با پادشاه بزرگ تیسفون، گذشته از جنگهای خانگی و شورشها، چنان شالودههای پادشاهی ساسانیان را لرزانید که در یورش عربها به ایران، دیگر توانی برای پایداری و جنگ با دشمن وجود نداشت. در این پژوهش، سؤال اصلی این است که خاندانهای نژاده و بزرگان ایرانی، از آغاز پادشاهی هرمزد چهارم تا مرگ یزدگرد سوم دربارة حقِّایزدیِ شهریاری ساسانیان چه دیدگاهی داشتهاند؟ این جستار نشان خواهد داد که در این برهة زمانی، باور به حقِّ ایزدی خاندان ساسانیان برای فرمانروایی در ایران، سست شده بود و هموَندان پارهای خاندانهای نژاده حتی برای ستاندن تاج و تخت پادشاهی ایران با ساسانیان به ستیزه برمیخاستند.
شکوفایی فرهنگ و تمدن یک سرزمین پیوند تنگاتنگی با خردمندی و فرهیختگی فرمانروایان آن دارد و اگر این... more شکوفایی فرهنگ و تمدن یک سرزمین پیوند تنگاتنگی با خردمندی و فرهیختگی فرمانروایان آن دارد و اگر این ویژگیها با بردباری و آزاداندیشی یک فرمانروا همراه شود، نخبگان و اندیشمندان به سوی او روی خواهند آورد. خسرو انوشیروان (۵۳۱–۵۷۹ م) پادشاه فرهیخته و خردمند ساسانیان، چنانکه منابع تاریخی ایرانی و ناایرانی گواهاند، هم دانشدوست بود و هم آکنده از بردباری دینی و آزاداندیشی. ازاینرو، در دورهٔ فرمانروایی او دانشمندانی از دیگر سرزمینها به ایران آمدند که یک نمونهٔ آن، ورود فیلسوفان و پزشکان بیگانه به شهر جندیشاپور در خوزستان بود. خسرو انوشیروان که شیفتهٔ دانش و فلسفه بود و همیشه با فیلسوفان و اندیشمندان گفتوگوها و هماندیشی داشت، تلاش زیادی هم برای گردآوری کتابهای علمی هندی و یونانی و ترجمهٔ آنها به زبان پهلوی (= فارسی میانه) انجام داد. همچنین خسرو انوشیروان برای گستراندن امنیّت در ایران، نهادینه کردن فرهنگ کار و کوشش و ایجاد همدلی و یکپارچگی در کشور، که همگی از زمینههای پیدایش و شکوفایی فرهنگ و تمدنها بودهاند، فعالیتهای زیادی کرد. در این پژوهش، کوشش خواهد شد با سودجستن از منابع تاریخی و به روش توصیفی ـ تحلیلی، به اقدامات خسرو انوشیروان برای شکوفایی فرهنگ و تمدن ایرانی پرداخته شود
در آغازِ سدهٔ ششم پیش از میلاد، مادها و بابلیها در یکی از بزرگترین جنگهای باستانی، به فرمانروا... more در آغازِ سدهٔ ششم پیش از میلاد، مادها و بابلیها در یکی از بزرگترین جنگهای باستانی، به فرمانرواییِ ستمگرانهٔ آشوریان در شرق نزدیک پایان دادند. بابلیها در جنوب میانرودان، پیش از همپیمانی با مادهای نیرومند در غرب ایران، بارها دوشادوش سپاهیان ایلامی با فرمانروایان آشوری جنگیدند، امّا همهٔ کوششهای آنها بیهوده بود. با نابودی ایلام به دست آشوربانیپال (۶۶۹–۶۲۷پ. م)، آخرین پادشاه بزرگ آشور، بابلیها ناگزیر شدند برای رهایی از یوغ بندگیِ آشور، از مادها کمک گیرند. مادها خود در اندیشهٔ نابودی آشوریان بودند و حتی پیش از پیوند با بابلیها، در سال ۶۱۴پ. م. شهرآشور، پایتخت کهن و مقدّس امپراتوری آشور را گشودند. در ویرانههای شهر آشور، هووخشتره (۶۲۵–۵۸۵پ. م)، پادشاه مادها و نبوپُلَسَّر (۶۲۵–۶۰۵پ. م) پادشاه بابل برای جنگ با پادشاه آشور و گشودن دیگر شهرها، همپیمان شدند. در میانهٔ سالهای ۶۱۴ تا ۶۰۹پ. م. امپراتوری آشور برای همیشه نابود شد و مردهریگ آشوریان به چنگ مادها و بابلیها افتاد. با وجود این، چندی پس از تاراج آشور، پیوند دوستانهٔ مادها و بابلیها تیره شد و بسیاری از مردم چشم به راه یورش مادها به بابل بودند، امّا پیش از اینکه جنگاوران مادی و بابلی با همدیگر بجنگند، پارسها به فرماندهی کوروش بزرگ، ماد و بابل و دیگر سرزمینهای شرق نزدیک را فرمانبردار خویش ساختند. در این پژوهش، به زمینههای همپیمانی مادها و بابلیها و نابودی امپراتوری آشور و سپس چگونگی روابط ماد و بابل در سالهای پس از سقوط آشور تا خیزش کوروش بزرگ (۵۵۹–۵۳۰پ. م) خواهیم پرداخت
در فوریهٔ ۶۲۸ م. گروهی از بزرگان و هموندان خاندانهای نژادهٔ ایرانی و فرماندهان سپاه که از شیوهٔ ... more در فوریهٔ ۶۲۸ م. گروهی از بزرگان و هموندان خاندانهای نژادهٔ ایرانی و فرماندهان سپاه که از شیوهٔ فرمانروایی و سیاستهای خسرو پرویز (۵۹۰–۶۲۸ م) به خشم آمده بودند، در یک شورش بزرگ، خسرو را به زندان انداختند و شیرویه، بزرگترین پسر او را به تخت نشاندند. آنها گستاخانه از پادشاهِ دست نشاندهٔ خود، خواهان کشتن خسرو شدند، امّا شیرویه که از سویی نمیخواست دست به خون پدرش بیالاید و از سوی دیگر، در چنگ شورشیان گرفتار شده بود، به اشارهٔ بزرگانِ بیزار از خسرو، در پیغامی به پدرش یکایکِ گناهان او را یادآور شد، تا اگر میتواند پاسخی به آنها دهد، تا شاید بزرگان از ریختن خون او درگذرند. خسرو به زبانی آمیخته با نکوهشِ شیرویه، برای همهٔ کارها و سیاستهای خود استدلالهایی آورد و به یکایک گناهان چنان پاسخ داد که حتی شیرویه با شنیدن آنها، بهانه ای برای کشتن پدرش نمیدید، امّا بزرگانْ خشمگینانه کشتن او را خواستار بودند و کامیاب هم شدند. پیغام نامهٔ شیرویه به پدرش را میتوان گزارش محاکمهٔ خسرو پرویز نامید که در آن، بزرگان ایرانی از زبان شیرویه ستمگریها و شیوهٔ زیان آورِ پادشاهی خسرو را یادآور شدهاند تا گناهکاری او و حقّانیت بزرگان ایرانی برای همگان آشکار گردد. پاسخهای خسرو به نامه شیرویه هم، دفاعیهٔ خسرو در این محاکمه است که در آن میکوشد حقّانیت و درستی سیاستها و شیوهٔ فرمانروایی خود را بازگوید. در این جستار، به مطالعهٔ پیغام نامهٔ شیرویه به پدرش و پاسخهای او، و چگونگی محاکمه و کشته شدن خسرو پرویز خواهیم پرداخت و میکوشیم اهمیّت تاریخی این پیغام نامهها را برای شناخت پاره ای از سیاستهای خسرو پرویز و رخدادهای دورهٔ او نشان دهیم.
یزدگرد یکُم. ۳۹۹–۴۲۰ میلادی با دوری جستن از جنگ با امپراتوری روم که خود سخت گرفتار شورشها و آشفت... more یزدگرد یکُم. ۳۹۹–۴۲۰ میلادی با دوری جستن از جنگ با امپراتوری روم که خود سخت گرفتار شورشها و آشفتگیهای سیاسی بود و پایان بخشیدن به پیگردها و آزارهای گهگاه مسیحیان و یهودیان، هم بزرگان ایرانی خواهنده جنگ با دشمن دیرینه ایران را به خشم آورد و هم آزردگی و ناخشنودی موبدان زردشتی را که هیچگاه چشم دیدن بردباری مذهبی شهریاران ایران و گسترش فزاینده آموزههای مذهبی بیگانه در ایران را نداشتند. از این رو، در سُنَّت تاریخنگاری ساسانیان، که بازتاب دیدگاه موبدان و بزرگان زردشتی است، گویا بیش تر در واکنش به بردباری و شکیبایی مذهبی یزدگرد با یهودیان و مسیحیان، او چهره فرمانروایی گناهکار، خشن و ستمگر به خود میگیرد. گذشته از این چهره زشت یزدگرد، دو چهره دیگر هم از او، در ادبیات یهودی و مسیحی، به چشم میآید. گزارشهای یهودی که از پیوند دوستانه یزدگرد با یهودیان سخن میگویند، او را بسیار نیک خواه و هوادار یهودیان و همچون یک کوروش دیگر میخوانند و مسیحیان همروزگار یزدگرد، او را فرمانروایی پیروزمند و نیک و همچون یک کنستانتین دیگر برای دنیای مسیحیت میانگاشتند. در این پژوهش، کوشش خواهد شد از دیدگاه زردشتیان، یهودیان و مسیحیان، به توصیف این سه چهره یزدگرد و واکاوی ناسازگاری نگاه سُنَّت ایرانی با گزارشهای یهودی و مسیحی دربارهٔ دوره فرمانروایی یزدگرد پرداخته شود.
جنگ «هرمزدگان» در روز سیاُم مهر/ بیست و هشتم آوریل ۲۲۴ م. یکی از بزرگترین جنگها در تاریخ ایران... more جنگ «هرمزدگان» در روز سیاُم مهر/ بیست و هشتم آوریل ۲۲۴ م. یکی از بزرگترین جنگها در تاریخ ایران و حتی تاریخ شرق باستان است. با مرگ اردوان چهارم/ ۲۱۳–۲۲۴ م، آخرین پادشاه پارتیان در این جنگ بود که هماورد جنگجوی او، اردشیر بابکان/ ۲۲۴–۲۴۰ م، بنیانگذار شاهنشاهی ساسانیان، خود را «شاهنشاه» خواند و سپس با گشودن تختگاه پارتیان و جنگهایی دیگر با خاندانهای نژادة پارتی و بسیاری پادشاهان محلّی که در ایران پراکنده بودند، «شاهنشاه ایران» نامیده شد. جنگ هرمزدگان، آغاز نزدیک به پنج سده فرمانروایی ساسانیان در ایران، و هم نشانة آغاز دورة تازهای از جنگهای ایرانیان و رومیها بود. با وجود این، هنوز موقعیّت جغرافیایی دشت هرمزدگان/ هرمزجان/ هرمزدجان/ مزدجان که طبری و دیگران آن را آوردگاهِ جنگ اردوان چهارم و اردشیر بابکان خواندهاند، شناختهشده نیست یا دستکم، دیدگاههای گوناگونی دربارة آن وجود دارد. در این جستار، براساس روش تاریخی، به مطالعه و نقد همة این انگارهها دربارة موقعیّت جغرافیایی دشت هرمزدگان خواهیم پرداخته شد و یک نقطة جغرافیایی تازه بهعنوان آوردگاه نبرد هرمزدگان پیشنهاد داده شد.
ابوعبدالله احمد بن محمّد بن اسحاق به ابراهیم هَمَدانی ـ ابنفَقیه هَمَدانی، جغرافیدان ایرانی (نزد... more ابوعبدالله احمد بن محمّد بن اسحاق به ابراهیم هَمَدانی ـ ابنفَقیه هَمَدانی، جغرافیدان ایرانی (نزدیک به: ۲۵۵–۳۳۰ه.ق) در کتاب ارزشمند خود «اخبار البُلدان» که احتمالاً در ۲۹۰ه.ق/ ۹۰۳م. نوشته شدهاست، ترجمهٔ متن دو سنگنوشته در دامنهٔ کوه الوند همدان (= سنگنوشتههای گنجنامه) را آوردهاست. با وجود این، ترجمهٔ او کوچکترین همانندیای با متن سنگنوشتههای داریوش بزرگ و خشایارشا در دامنهٔ کوه الوند ندارد و آشکارا پژواکی از محتوای سنگنوشتهٔ داریوش بزرگ در کوه بیستون و سنگنوشتهٔ آرامگاه او در نقش رستم پارس است. هدفِ این پژوهش پاسخ به این پرسش است که چرا هنوز در سدهٔ سوم هجری قمری از بین همهٔ سنگنوشتههای هخامنشیان، تنها بازتابی از دو سنگنوشتة بیستون و آرامگاه داریوش بزرگ در خاطرهٔ مردم همدان وجود داشتهاست و ابنفَقیه هَمَدانی پژواکی از سنگنوشتههای بیستون و نقش رستم داریوش بزرگ را به عنوان ترجمهٔ سنگنوشتههای کوه الوند آوردهاست.
کاپادوکیه در آسیای کوچک یکی از کانونهای درگیری یونانیان و هخامنشیان بهخصوص در پایان دورهٔ شاهنش... more کاپادوکیه در آسیای کوچک یکی از کانونهای درگیری یونانیان و هخامنشیان بهخصوص در پایان دورهٔ شاهنشاهی هخامنشیان بود که میتوانست با پشتیبانی از هر یک از این دو هماورد، در این جنگها بسیار تأثیرگذار باشد. در دورهٔ هخامنشیان، هموندانی از خاندان هخامنشی، یکی پس از دیگری در کاپادوکیه فرمانروایی یافتند و پس از نابودی شاهنشاهی هخامنشی نیز این ساتراپی، پایگاهی برای فرماندهانی شد که میخواستند با اسکندر و جانشینان او بجنگند. همچنین گذار جادهٔ مهم شاهی از کاپادوکیه و همسایگی این سرزمین با دریا، اهمیّت دوچندانی به آن بخشیده بود. با وجود این، تاکنون چندان دربارهٔ جایگاه کاپادوکیه در نگهداشت فرهنگ و سنّت هخامنشیان در آسیای کوچک پژوهش نشدهاست، تنها در پارهای گزارشهای تاریخی میتوان آگاهیهای پراکندهای در این زمینه به دست آورد. از اینرو، پژوهش حاضر با استفاده از گزارشهای تاریخی و دادههای باستانشناختی، به مطالعهٔ جایگاه جغرافیایی و سیاسی کاپادوکیه در دورهٔ هخامنشیان و نقش آنها در نگهداشت فرهنگ و سنّت ایرانی در آسیای کوچک پس از نابودی شاهنشاهی هخامنشیان پرداختهاست.
در بیش از چهار سده تاریخ ساسانیان، پادشاهان بزرگ و جنگجویی همچون اردشیر بابکان (۲۲۴–۲۴۰ م)، شاپور... more در بیش از چهار سده تاریخ ساسانیان، پادشاهان بزرگ و جنگجویی همچون اردشیر بابکان (۲۲۴–۲۴۰ م)، شاپور یکُم (۲۴۰–۲۷۰ م)، قباد یکُم (۴۸۴–۵۳۱ م) و خسرو انوشیروان (۵۳۱–۵۷۹ م)، در زندگانی خود و در آیین درباری ویژهای، یکی از پسران خود ـ و معمولاً بزرگترین پسر را ـ به ولیعهدی برمیگزیدهاند و با نوشتن وصیّتنامهای سیاسی (در زبان فارسی، «اندرز» و در عربی، «عهد») برای ولیعهد، او را در چشم بزرگان و نژادگان و کارگزاران شاهنشاهی و مردم، همچون جانشین قانونی خویش میشناساندند. عَهد، دستورها و اندرزهای شاهانه دربارهٔ آیین شهریاری به جانشین یا جانشینان آینده یا بزرگان و کارگزاران شاهنشاهی بود که پیش از مرگ پادشاهان گفته یا نوشتهشدهاند و آنها را میتوان وصیّتنامههای سیاسی فرمانروایان انگاشت. با این که در ادبیات ساسانی «عهدی» به نام «عهد خسرو پرویز به پسرش شیرویه» ناشناخته است، امّا در این جستار کوشش خواهد شد تا نشان داده شود که خسرو پرویز همانند پارهای از نیاکان خود، بزرگترین پسرش را به ولیعهدی برگزیده و برای او «عهد» / وصیّتنامه نوشتهاست و نشانههایی از وجود چنین عهدی، میتوان در لابهلای گزارشهای تاریخی به چشم دید
During almost five centuries of Sassanid history, great warrior kings like Ardašir son of Bābak (224-240 A.D), Šāpuhr I (240-270 A.D), Kavād I (484-531 A.D), and Ḵhosrow Anošīrvan (531-579 A.D) chose one of their sons, usually the eldest one, as the crown prince, and via writing him a political testament (in Persian: andarz; in Arabic: ahd), introduced him to imperial elders, nobles and agents as their legal successor. Written or cited before the death of the kings, and considered as political testament of rulers, Ahd was the royal decrees and advices concerning rituals of monarchy addressed to king’s successor or his future successors and to royal elders and agents. Despite the fact that in Sassanid literature, a royal political testament or Ahd, such as “the Ahd of Ḵhosrow Parvīz to his son Šīiroye, is unknown, this study aims to show that like some of his ancestors, Ḵhosrow Parvīz chose his eldest son as the crown prince and wrote him a testament. The signs of such testament can be found within some historical records.
دربارهٔ تاریخگذاری نامهٔ تنسر دیدگاههای گوناگونی وجود دارد. بهعقیدهٔ پارهای از پژوهندگان، نام... more دربارهٔ تاریخگذاری نامهٔ تنسر دیدگاههای گوناگونی وجود دارد. بهعقیدهٔ پارهای از پژوهندگان، نامهٔ تنسر، دورهٔ اردشیر بابکان نوشته شدهاست و آگاهیهای این نامه، بهطور کامل، رخدادهای دورهٔ آغازین تاریخ ساسانیان را بازتاب میدهند؛ امّا در دورهٔ خسرو انوشیروان (۵۳۱–۵۷۹ م) و همچنین در هنگام ترجمهٔ نامهٔ تنسر به عربی، پارهای آگاهیها و گفتارهای تازه به این نامه افزودهاند. دیگران عقیده دارند که نامهٔ تنسر دورهٔ خسرو انوشیروان و برای مشروعیّت دادن به آیینها و قوانین و نهادهای تازهای که خود وی بهوجود آورده بود، ساخته و پرداخته شدهاست تا اندیشهها و نوآوریها و تغییراتی که در این نامه دیده میشوند، پدیدهای کهن و از روزگار اردشیر بابکان شناخته شوند. حتی نامهٔ تنسر را از ساختههای دورهٔ یزدگرد سوم (۶۳۲–۶۵۱م) برای بازسازی شاهنشاهی ناتوان و آشفتهٔ ساسانیان هم شناختهاند. در این پژوهش، با مطالعهٔ پارهای آگاهیها و اشارهها در نامهٔ تنسر که چندان دیده نشدهاست، کوشش خواهد شد که چند نکتهٔ تازه برای تاریخگذاری نامهٔ تنسر به خود دورهٔ اردشیر بابکان بررسی و تحلیل شود.
افسانهٔ مشهور مرگ یزدگرد یکم (۳۹۹–۴۲۰ م) آشکارا ساخته و پرداختهٔ بزرگان و موبدان زردشتیِ دورهٔ سا... more افسانهٔ مشهور مرگ یزدگرد یکم (۳۹۹–۴۲۰ م) آشکارا ساخته و پرداختهٔ بزرگان و موبدان زردشتیِ دورهٔ ساسانیان بود که با ترجمة خداینامه و با کمک تاریخنویسان عرب و ایرانی روزگار اسلامی بر آن آگاهی یافتند. طبق اجزای داستان مزبور مردم مرگ یزدگرد را خواست خداوند و اسب را فرشتة خداوند برای کشتن یزدگرد و برای رهانیدن آنها از بیدادگریهای وی دانستند. پرسش این است که چرا در دورهٔ ساسانیان چنین داستانی دربارهٔ مرگ یزدگرد یکم ساخته شده و کارکرد آنچه بودهاست؟ تاکنون پژوهندگان تاریخ ساسانیان ناخشنودی موبدان و بزرگان زردشتی از سیاستهای بردباری دینی یزدگرد یکم با مسیحیان و یهودیان را سبب قتل و برساختن داستان مرگ او دانستهاند. در این پژوهش نشان خواهیم داد که یزدگرد یکم بر اثر بیماری مردهاست و سپس بزرگان و موبدان کینهجو، در کوشش برای نابودی یاد یزدگرد، مرگ او را در چهارچوب افسانه و همچون پادافرهی ایزدی و شایستهٔ پادشاهی بزهگر بازگو کردهاند.
The well-known legend of Yazdegerd I’s death (339-420 CE) wasobviously fabricated by Zoroastrian priests and nobles of Sassanid period who were informed about it through Arabic translation of Xwadāy-Nāmag as well as Arab and Iranian historians of the Islamic period. Based on the elements of thestory, people attribute the death of Yazdegerd to will and favor of God and consider the horse as one of the angles of God that had the mission of killing Yazdegerd and making the people get rid of his injustice and cruelty. The question is why such a story about Yazdegerd’s death was fabricated in the Sassanid period and what its function was. So far, a number of factors have been identified by the researchers of Sassanid history, including the dissatisfaction of Zoroastrian priests and nobles with Yazdegerd's policies of religious tolerance towards Christians and Jews, which eventually put him to death and led to fabrication of the legend. This paper proposes that Yazdegerd I died due to an illness and then vengeful nobles and priests, in an effort to destroy his memory, re-told his death as a legend and a divine punishment for a criminal king.
در دوره ساسانیان، در جُندیشاپور خوزستان، آموزشگاه پزشکی و بیمارستانی ساخته شد که با پُشتیبانیها... more در دوره ساسانیان، در جُندیشاپور خوزستان، آموزشگاه پزشکی و بیمارستانی ساخته شد که با پُشتیبانیهای سیاسی و اقتصادی ساسانیان، چنان بارور و شکوفا گردید که گهگاه جُندیشاپور «شهر بُقراط» خوانده میشد. در سُنّت پزشکی جُندیشاپوری، آگاهیهای پزشکی و شیوههای درمانی یونانی، هندی، سُریانی و ایرانی با همدیگر آمیخته شدند و پزشکان جُندیشاپوری با نگاهداشت میراث پزشکی کُهنسال این شهر، آن را به مسلمانان انتقال دادند. پزشکان جُندیشاپوری خاندانهایی همچون بُختیشوعْ و ماسَویهْ با پیشینه پزشکی درخشان در زادگاه خود، بیش از دو سده پزشکان خلیفگان و بزرگان دستگاه خلافت عباسیان، و البته پیشگامان ترجمه نوشتههای کُهن یونانی، ایرانی، هندی و سُریانی در زمینه پزشکی، ستارهشناسی، فلسفه و دیگر دانشهای بیگانه به زبان عربی بودند.«پزشکی اسلامی»، که گهگاه به اشتباه «پزشکی عربی» خوانده میشود، سخت وامدار میراث کُهنسال پزشکانِ جُندیشاپوری است که همچون پُلی مسلمانان را با سنّت پزشکی یونانی، سُریانی و ایرانی و هندی آشنا گرداندند و همه دانش و تجربه پزشکی ارزنده خود را در بغداد، تختگاه خلافت عباسیان، به مسلمانان هدیه دادند. در این جُستار با رویکردی توصیفی تحلیلی، به مطالعه جایگاه پزشکان خانواده ماسَویهْ در انتقال سُنّت پزشکی جندیشاپوری به دنیای اسلام، و نقش آنها در شکُوفایی پزشکی اسلامی پرداخته خواهد شد.
In Sasanian epoch, in the city of Gondēšāpur in Xuzestān, a medicine school and a hospital were built which in the shadow of Sasanian’s political and economic supports they became so flourished that Gondēšāpur was sometimes called the “city of Hippocrates”. In the tradition of Gondēšāpur medicine, Greek, Indian, Syriac and Iranian medical knowledge and treatment methods were mixed and Gondēšāpur physicians kept old medicine heritage of Gondēšāpur and presented it to Muslims. Gondēšāpur physicians of families such as Bōḵtišu and Māsavayh having an excellent medical background in their homeland, were the physicians of caliphs and nobles of Abbāsīd caliphate for more than two centuries. They were also pioneer translators of Greek, Iranian, Indian and Syriac old texts of medicine, astrology, philosophy and other foreign knowledge into Arabic. “Islamic medicine”, which sometimes erroneously is called “Arabic medicine”, is really indebted to old heritage of Gondēšāpur physicians who like a bridge made Muslims familiar with the traditions of Greek, Siryan, Iranian and Indian medicine and in Baghdād, the capital of Abbāsīdcalliphate, they presented all their valuable medical knowledge and experience to Muslims.In this paper, adopting a descriptive/ analytic approach, the role of Gondēšāpur physicians of the house of Māsavayhin transferring powerful tradition of Gondēšāpur medicine to Islamic world and in flourishing Islamic medicine will be studied.
در دورهٔ ساسانیان که دین و پادشاهی همچون دو برادر همزاد انگاشته میشدند، پادشاهان ساسانی بهویژه ... more در دورهٔ ساسانیان که دین و پادشاهی همچون دو برادر همزاد انگاشته میشدند، پادشاهان ساسانی بهویژه پس از تاجگذاری یا پیروزی در نبردها، پیشکشهای شاهانهای به آتشکدهها و پرستشگاههای زردشتی میبخشیدند و این خود گواه نگرشِ نیک آنها به دینِ کهنِ زردشتی همچون دین ملّی ایرانیان هم بود. شگفت اینکه اردشیر بابکان (۲۲۴–۲۴۰ م)، بنیانگذار شاهنشاهی ساسانیان، پس از نبردهایی پیروزمندانه سرهای بریدهٔ هماوردان خود در شهر مرو خراسان را به آتشکدهٔ خدابانو آناهیتا در اصطخر پارس فرستاد. پژوهندگان تاریخ و فرهنگ ساسانیان چندان به این رخداد نپرداختهاند و آگاهیهای کنونی ما دربارهٔ اینکه چرا اردشیر سرهای بریدهٔ هماوردان خود را به آناهیتا پیشکش میدهد، بسیار ناچیز است. در این پژوهش پیوند اردشیر بابکان و خدابانو آناهیتا در یک بافت گستردهتر نگریسته خواهد شد و خواهیم دید که بخشیدن چنین پیشکشهایی به آناهیتا با ویژگیهای جنگجویانهٔ این خدابانو پیوستگی داشتهاست، چراکه در آبانیشت اوستا، آناهیتا نه تنها خدای آبها و باروری، که خدای جنگ و جنگاوری است و پادشاهان و پهلوانان ایرانی را در نبردها کامیابی میبخشد. اردشیر بابکان، سرهای بریدهٔ هماوردان خود را به آناهیتا پیشکش داده بود تا ستایندهٔ راستین این خدابانوی جنگ و جنگاوری باشد؛ خدایی که دوشادوش اهورامزدا، شهریاری را به تخمهٔ ساسانیان بخشیده بود.
In Sassanid kingdom, several great and small families inhabited all over Iran, among which seven ... more In Sassanid kingdom, several great and small families inhabited all over Iran, among which seven families of Kāran, Suren, Spāhbad, Mehrān, and Spandiaz, Zik and the house of Sassanid were more noble and powerful than others. The members of these seven families were known as the noblest Iranians and the heads of these families were very powerful in the Sassanid court. The connection of these families with the king was a combination of conflict and cooperation; in the time of authority of Sassanid kingdom, Iranian grandees and the heads of great families were obedient to the king, but when the king was weak, the true rulers of Iran were grandees and the heads of great families. Nevertheless, during the Sassanid history, Iranians believed that the king of Iran should be a member of Sassanid lineage; therefore other Iranian families, despite all their power and the occasional weakness of Sassanid kingdom and civil wars and chaos, did not ignore this belief and did not demand the kingdom at least until the last decades of Sassanid kingdom. The main question of this research is "How was the connection of the members of great families or Iranian seven families and grandees with the king from the rise of Sassanid to the reign of Ghobad I (488-531A.D)?" This paper reveals that the connection of Iranian grandees and families with the king was a combination of conflict and cooperation; in the time of powerful and warrior kings, great Iranian families were obedient to the king and when the king was weak, the true rulers of Iran were nobles and the heads of great families.
مادها گروههایی از مردمان هندواروپایی آسیای میانه بودند که در سدههای نخستین هزاره نخست پیش از می... more مادها گروههایی از مردمان هندواروپایی آسیای میانه بودند که در سدههای نخستین هزاره نخست پیش از میلاد، تا کوههای زاگرس پیشتاخته، در غرب و شمال غرب فلات ایران فرود آمدند و پهنه جغرافیایی زیستگاه آنان، سرزمین «ماد» نام گرفت. اگرچه متنهای کهن میانرودانی در سدههای دهم تا هفتم پیش از میلاد به دهها شاهکنشین و دژهای کوچک و بزرگ پراکنده در نیمه غربی و شمال غربی فلات ایران اشاره دارند و نشان میدهند که در این دوره، مادها در گستره سرزمین ماد پراکنده بوده و ساختاری قبیلهای داشتهاند، گزارشهای یونانی، پادشاهی ماد را از دوره دیوکس (دیئوکّو؟)، که نخستین شهریار و بنیانگذار پادشاهی مادها نام گرفته، یک شاهنشاهی نیرومند، سازمانیافته و دارای نهادهای فرهنگی و سازمان اداری تکامل یافته نشان میدهند. آگاهیهای امرزوی نشان میدهند که این نوشتهها درباره سازمانیافتگی و نهادهای فرهنگی و سازمان اداری مادها، بازنمایی نهادها و سازمانهای دوره هخامنشیان بوده که به اندام مادها پوشانده شده است، و پادشاهی ماد در دوره بزرگی از تاریخ زودگذر خود، ساختاری از همگسیخته داشته و اتحادیهای از قبیلههای مادی و مردم میانرودانیمآب سرزمین ماد، و فاقد نهادها و سازمانهای پایدار سیاسی و فرهنگی بوده است. در این جُستار، با نگاهی به چگونگی بنیادگرفتن پادشاهی ماد به عنوان نخستین پادشاهی آریاییان ایرانی در غرب فلات ایران به ساختار سیاسی- اجتماعی و دستگاه اداری پادشاهی ماد پرداخته خواهد شد.
ایرانیان در درازای تاریخ ساسانیان، باور داشتند که پادشاه ایران تنها باید هموَندی از تخمهٔ ساسانیا... more ایرانیان در درازای تاریخ ساسانیان، باور داشتند که پادشاه ایران تنها باید هموَندی از تخمهٔ ساسانیان باشد. هموَندان خاندانهای نژادهای همچون اسپاهبد، مهران، کارن، سورن و دیگر خاندانهای ایرانی، دستکم تا چند دهة پایانی تاریخ ساسانیان، این انگاره را نادیده نگرفتند و خواستار ستاندن پادشاهی از چنگ ساسانیان نشدند. تنها در شامگاه تاریخ ساسانیان بود که باور به حقِّ ایزدی و خاندانیفرمانروایی ساسانیان، اندکی رنگ باخت و هموَندان پارهای خاندانهای بزرگ خواستار گرفتن تخت پادشاهی ایران شدند. اگرچه آنها چندان کامیاب نبودند و از دیدگاه بیشتر ایرانیان، ربایندة حقِّ ایزدی فرمانروایی ساسانیان انگاشته میشدند، امّا ستیزههای پارهای خاندانها با پادشاه بزرگ تیسفون، گذشته از جنگهای خانگی و شورشها، چنان شالودههای پادشاهی ساسانیان را لرزانید که در یورش عربها به ایران، دیگر توانی برای پایداری و جنگ با دشمن وجود نداشت. در این پژوهش، سؤال اصلی این است که خاندانهای نژاده و بزرگان ایرانی، از آغاز پادشاهی هرمزد چهارم تا مرگ یزدگرد سوم دربارة حقِّایزدیِ شهریاری ساسانیان چه دیدگاهی داشتهاند؟ این جستار نشان خواهد داد که در این برهة زمانی، باور به حقِّ ایزدی خاندان ساسانیان برای فرمانروایی در ایران، سست شده بود و هموَندان پارهای خاندانهای نژاده حتی برای ستاندن تاج و تخت پادشاهی ایران با ساسانیان به ستیزه برمیخاستند.
شکوفایی فرهنگ و تمدن یک سرزمین پیوند تنگاتنگی با خردمندی و فرهیختگی فرمانروایان آن دارد و اگر این... more شکوفایی فرهنگ و تمدن یک سرزمین پیوند تنگاتنگی با خردمندی و فرهیختگی فرمانروایان آن دارد و اگر این ویژگیها با بردباری و آزاداندیشی یک فرمانروا همراه شود، نخبگان و اندیشمندان به سوی او روی خواهند آورد. خسرو انوشیروان (۵۳۱–۵۷۹ م) پادشاه فرهیخته و خردمند ساسانیان، چنانکه منابع تاریخی ایرانی و ناایرانی گواهاند، هم دانشدوست بود و هم آکنده از بردباری دینی و آزاداندیشی. ازاینرو، در دورهٔ فرمانروایی او دانشمندانی از دیگر سرزمینها به ایران آمدند که یک نمونهٔ آن، ورود فیلسوفان و پزشکان بیگانه به شهر جندیشاپور در خوزستان بود. خسرو انوشیروان که شیفتهٔ دانش و فلسفه بود و همیشه با فیلسوفان و اندیشمندان گفتوگوها و هماندیشی داشت، تلاش زیادی هم برای گردآوری کتابهای علمی هندی و یونانی و ترجمهٔ آنها به زبان پهلوی (= فارسی میانه) انجام داد. همچنین خسرو انوشیروان برای گستراندن امنیّت در ایران، نهادینه کردن فرهنگ کار و کوشش و ایجاد همدلی و یکپارچگی در کشور، که همگی از زمینههای پیدایش و شکوفایی فرهنگ و تمدنها بودهاند، فعالیتهای زیادی کرد. در این پژوهش، کوشش خواهد شد با سودجستن از منابع تاریخی و به روش توصیفی ـ تحلیلی، به اقدامات خسرو انوشیروان برای شکوفایی فرهنگ و تمدن ایرانی پرداخته شود
در آغازِ سدهٔ ششم پیش از میلاد، مادها و بابلیها در یکی از بزرگترین جنگهای باستانی، به فرمانروا... more در آغازِ سدهٔ ششم پیش از میلاد، مادها و بابلیها در یکی از بزرگترین جنگهای باستانی، به فرمانرواییِ ستمگرانهٔ آشوریان در شرق نزدیک پایان دادند. بابلیها در جنوب میانرودان، پیش از همپیمانی با مادهای نیرومند در غرب ایران، بارها دوشادوش سپاهیان ایلامی با فرمانروایان آشوری جنگیدند، امّا همهٔ کوششهای آنها بیهوده بود. با نابودی ایلام به دست آشوربانیپال (۶۶۹–۶۲۷پ. م)، آخرین پادشاه بزرگ آشور، بابلیها ناگزیر شدند برای رهایی از یوغ بندگیِ آشور، از مادها کمک گیرند. مادها خود در اندیشهٔ نابودی آشوریان بودند و حتی پیش از پیوند با بابلیها، در سال ۶۱۴پ. م. شهرآشور، پایتخت کهن و مقدّس امپراتوری آشور را گشودند. در ویرانههای شهر آشور، هووخشتره (۶۲۵–۵۸۵پ. م)، پادشاه مادها و نبوپُلَسَّر (۶۲۵–۶۰۵پ. م) پادشاه بابل برای جنگ با پادشاه آشور و گشودن دیگر شهرها، همپیمان شدند. در میانهٔ سالهای ۶۱۴ تا ۶۰۹پ. م. امپراتوری آشور برای همیشه نابود شد و مردهریگ آشوریان به چنگ مادها و بابلیها افتاد. با وجود این، چندی پس از تاراج آشور، پیوند دوستانهٔ مادها و بابلیها تیره شد و بسیاری از مردم چشم به راه یورش مادها به بابل بودند، امّا پیش از اینکه جنگاوران مادی و بابلی با همدیگر بجنگند، پارسها به فرماندهی کوروش بزرگ، ماد و بابل و دیگر سرزمینهای شرق نزدیک را فرمانبردار خویش ساختند. در این پژوهش، به زمینههای همپیمانی مادها و بابلیها و نابودی امپراتوری آشور و سپس چگونگی روابط ماد و بابل در سالهای پس از سقوط آشور تا خیزش کوروش بزرگ (۵۵۹–۵۳۰پ. م) خواهیم پرداخت
در فوریهٔ ۶۲۸ م. گروهی از بزرگان و هموندان خاندانهای نژادهٔ ایرانی و فرماندهان سپاه که از شیوهٔ ... more در فوریهٔ ۶۲۸ م. گروهی از بزرگان و هموندان خاندانهای نژادهٔ ایرانی و فرماندهان سپاه که از شیوهٔ فرمانروایی و سیاستهای خسرو پرویز (۵۹۰–۶۲۸ م) به خشم آمده بودند، در یک شورش بزرگ، خسرو را به زندان انداختند و شیرویه، بزرگترین پسر او را به تخت نشاندند. آنها گستاخانه از پادشاهِ دست نشاندهٔ خود، خواهان کشتن خسرو شدند، امّا شیرویه که از سویی نمیخواست دست به خون پدرش بیالاید و از سوی دیگر، در چنگ شورشیان گرفتار شده بود، به اشارهٔ بزرگانِ بیزار از خسرو، در پیغامی به پدرش یکایکِ گناهان او را یادآور شد، تا اگر میتواند پاسخی به آنها دهد، تا شاید بزرگان از ریختن خون او درگذرند. خسرو به زبانی آمیخته با نکوهشِ شیرویه، برای همهٔ کارها و سیاستهای خود استدلالهایی آورد و به یکایک گناهان چنان پاسخ داد که حتی شیرویه با شنیدن آنها، بهانه ای برای کشتن پدرش نمیدید، امّا بزرگانْ خشمگینانه کشتن او را خواستار بودند و کامیاب هم شدند. پیغام نامهٔ شیرویه به پدرش را میتوان گزارش محاکمهٔ خسرو پرویز نامید که در آن، بزرگان ایرانی از زبان شیرویه ستمگریها و شیوهٔ زیان آورِ پادشاهی خسرو را یادآور شدهاند تا گناهکاری او و حقّانیت بزرگان ایرانی برای همگان آشکار گردد. پاسخهای خسرو به نامه شیرویه هم، دفاعیهٔ خسرو در این محاکمه است که در آن میکوشد حقّانیت و درستی سیاستها و شیوهٔ فرمانروایی خود را بازگوید. در این جستار، به مطالعهٔ پیغام نامهٔ شیرویه به پدرش و پاسخهای او، و چگونگی محاکمه و کشته شدن خسرو پرویز خواهیم پرداخت و میکوشیم اهمیّت تاریخی این پیغام نامهها را برای شناخت پاره ای از سیاستهای خسرو پرویز و رخدادهای دورهٔ او نشان دهیم.
یزدگرد یکُم. ۳۹۹–۴۲۰ میلادی با دوری جستن از جنگ با امپراتوری روم که خود سخت گرفتار شورشها و آشفت... more یزدگرد یکُم. ۳۹۹–۴۲۰ میلادی با دوری جستن از جنگ با امپراتوری روم که خود سخت گرفتار شورشها و آشفتگیهای سیاسی بود و پایان بخشیدن به پیگردها و آزارهای گهگاه مسیحیان و یهودیان، هم بزرگان ایرانی خواهنده جنگ با دشمن دیرینه ایران را به خشم آورد و هم آزردگی و ناخشنودی موبدان زردشتی را که هیچگاه چشم دیدن بردباری مذهبی شهریاران ایران و گسترش فزاینده آموزههای مذهبی بیگانه در ایران را نداشتند. از این رو، در سُنَّت تاریخنگاری ساسانیان، که بازتاب دیدگاه موبدان و بزرگان زردشتی است، گویا بیش تر در واکنش به بردباری و شکیبایی مذهبی یزدگرد با یهودیان و مسیحیان، او چهره فرمانروایی گناهکار، خشن و ستمگر به خود میگیرد. گذشته از این چهره زشت یزدگرد، دو چهره دیگر هم از او، در ادبیات یهودی و مسیحی، به چشم میآید. گزارشهای یهودی که از پیوند دوستانه یزدگرد با یهودیان سخن میگویند، او را بسیار نیک خواه و هوادار یهودیان و همچون یک کوروش دیگر میخوانند و مسیحیان همروزگار یزدگرد، او را فرمانروایی پیروزمند و نیک و همچون یک کنستانتین دیگر برای دنیای مسیحیت میانگاشتند. در این پژوهش، کوشش خواهد شد از دیدگاه زردشتیان، یهودیان و مسیحیان، به توصیف این سه چهره یزدگرد و واکاوی ناسازگاری نگاه سُنَّت ایرانی با گزارشهای یهودی و مسیحی دربارهٔ دوره فرمانروایی یزدگرد پرداخته شود.
جنگ «هرمزدگان» در روز سیاُم مهر/ بیست و هشتم آوریل ۲۲۴ م. یکی از بزرگترین جنگها در تاریخ ایران... more جنگ «هرمزدگان» در روز سیاُم مهر/ بیست و هشتم آوریل ۲۲۴ م. یکی از بزرگترین جنگها در تاریخ ایران و حتی تاریخ شرق باستان است. با مرگ اردوان چهارم/ ۲۱۳–۲۲۴ م، آخرین پادشاه پارتیان در این جنگ بود که هماورد جنگجوی او، اردشیر بابکان/ ۲۲۴–۲۴۰ م، بنیانگذار شاهنشاهی ساسانیان، خود را «شاهنشاه» خواند و سپس با گشودن تختگاه پارتیان و جنگهایی دیگر با خاندانهای نژادة پارتی و بسیاری پادشاهان محلّی که در ایران پراکنده بودند، «شاهنشاه ایران» نامیده شد. جنگ هرمزدگان، آغاز نزدیک به پنج سده فرمانروایی ساسانیان در ایران، و هم نشانة آغاز دورة تازهای از جنگهای ایرانیان و رومیها بود. با وجود این، هنوز موقعیّت جغرافیایی دشت هرمزدگان/ هرمزجان/ هرمزدجان/ مزدجان که طبری و دیگران آن را آوردگاهِ جنگ اردوان چهارم و اردشیر بابکان خواندهاند، شناختهشده نیست یا دستکم، دیدگاههای گوناگونی دربارة آن وجود دارد. در این جستار، براساس روش تاریخی، به مطالعه و نقد همة این انگارهها دربارة موقعیّت جغرافیایی دشت هرمزدگان خواهیم پرداخته شد و یک نقطة جغرافیایی تازه بهعنوان آوردگاه نبرد هرمزدگان پیشنهاد داده شد.
ابوعبدالله احمد بن محمّد بن اسحاق به ابراهیم هَمَدانی ـ ابنفَقیه هَمَدانی، جغرافیدان ایرانی (نزد... more ابوعبدالله احمد بن محمّد بن اسحاق به ابراهیم هَمَدانی ـ ابنفَقیه هَمَدانی، جغرافیدان ایرانی (نزدیک به: ۲۵۵–۳۳۰ه.ق) در کتاب ارزشمند خود «اخبار البُلدان» که احتمالاً در ۲۹۰ه.ق/ ۹۰۳م. نوشته شدهاست، ترجمهٔ متن دو سنگنوشته در دامنهٔ کوه الوند همدان (= سنگنوشتههای گنجنامه) را آوردهاست. با وجود این، ترجمهٔ او کوچکترین همانندیای با متن سنگنوشتههای داریوش بزرگ و خشایارشا در دامنهٔ کوه الوند ندارد و آشکارا پژواکی از محتوای سنگنوشتهٔ داریوش بزرگ در کوه بیستون و سنگنوشتهٔ آرامگاه او در نقش رستم پارس است. هدفِ این پژوهش پاسخ به این پرسش است که چرا هنوز در سدهٔ سوم هجری قمری از بین همهٔ سنگنوشتههای هخامنشیان، تنها بازتابی از دو سنگنوشتة بیستون و آرامگاه داریوش بزرگ در خاطرهٔ مردم همدان وجود داشتهاست و ابنفَقیه هَمَدانی پژواکی از سنگنوشتههای بیستون و نقش رستم داریوش بزرگ را به عنوان ترجمهٔ سنگنوشتههای کوه الوند آوردهاست.
کاپادوکیه در آسیای کوچک یکی از کانونهای درگیری یونانیان و هخامنشیان بهخصوص در پایان دورهٔ شاهنش... more کاپادوکیه در آسیای کوچک یکی از کانونهای درگیری یونانیان و هخامنشیان بهخصوص در پایان دورهٔ شاهنشاهی هخامنشیان بود که میتوانست با پشتیبانی از هر یک از این دو هماورد، در این جنگها بسیار تأثیرگذار باشد. در دورهٔ هخامنشیان، هموندانی از خاندان هخامنشی، یکی پس از دیگری در کاپادوکیه فرمانروایی یافتند و پس از نابودی شاهنشاهی هخامنشی نیز این ساتراپی، پایگاهی برای فرماندهانی شد که میخواستند با اسکندر و جانشینان او بجنگند. همچنین گذار جادهٔ مهم شاهی از کاپادوکیه و همسایگی این سرزمین با دریا، اهمیّت دوچندانی به آن بخشیده بود. با وجود این، تاکنون چندان دربارهٔ جایگاه کاپادوکیه در نگهداشت فرهنگ و سنّت هخامنشیان در آسیای کوچک پژوهش نشدهاست، تنها در پارهای گزارشهای تاریخی میتوان آگاهیهای پراکندهای در این زمینه به دست آورد. از اینرو، پژوهش حاضر با استفاده از گزارشهای تاریخی و دادههای باستانشناختی، به مطالعهٔ جایگاه جغرافیایی و سیاسی کاپادوکیه در دورهٔ هخامنشیان و نقش آنها در نگهداشت فرهنگ و سنّت ایرانی در آسیای کوچک پس از نابودی شاهنشاهی هخامنشیان پرداختهاست.
در بیش از چهار سده تاریخ ساسانیان، پادشاهان بزرگ و جنگجویی همچون اردشیر بابکان (۲۲۴–۲۴۰ م)، شاپور... more در بیش از چهار سده تاریخ ساسانیان، پادشاهان بزرگ و جنگجویی همچون اردشیر بابکان (۲۲۴–۲۴۰ م)، شاپور یکُم (۲۴۰–۲۷۰ م)، قباد یکُم (۴۸۴–۵۳۱ م) و خسرو انوشیروان (۵۳۱–۵۷۹ م)، در زندگانی خود و در آیین درباری ویژهای، یکی از پسران خود ـ و معمولاً بزرگترین پسر را ـ به ولیعهدی برمیگزیدهاند و با نوشتن وصیّتنامهای سیاسی (در زبان فارسی، «اندرز» و در عربی، «عهد») برای ولیعهد، او را در چشم بزرگان و نژادگان و کارگزاران شاهنشاهی و مردم، همچون جانشین قانونی خویش میشناساندند. عَهد، دستورها و اندرزهای شاهانه دربارهٔ آیین شهریاری به جانشین یا جانشینان آینده یا بزرگان و کارگزاران شاهنشاهی بود که پیش از مرگ پادشاهان گفته یا نوشتهشدهاند و آنها را میتوان وصیّتنامههای سیاسی فرمانروایان انگاشت. با این که در ادبیات ساسانی «عهدی» به نام «عهد خسرو پرویز به پسرش شیرویه» ناشناخته است، امّا در این جستار کوشش خواهد شد تا نشان داده شود که خسرو پرویز همانند پارهای از نیاکان خود، بزرگترین پسرش را به ولیعهدی برگزیده و برای او «عهد» / وصیّتنامه نوشتهاست و نشانههایی از وجود چنین عهدی، میتوان در لابهلای گزارشهای تاریخی به چشم دید
During almost five centuries of Sassanid history, great warrior kings like Ardašir son of Bābak (224-240 A.D), Šāpuhr I (240-270 A.D), Kavād I (484-531 A.D), and Ḵhosrow Anošīrvan (531-579 A.D) chose one of their sons, usually the eldest one, as the crown prince, and via writing him a political testament (in Persian: andarz; in Arabic: ahd), introduced him to imperial elders, nobles and agents as their legal successor. Written or cited before the death of the kings, and considered as political testament of rulers, Ahd was the royal decrees and advices concerning rituals of monarchy addressed to king’s successor or his future successors and to royal elders and agents. Despite the fact that in Sassanid literature, a royal political testament or Ahd, such as “the Ahd of Ḵhosrow Parvīz to his son Šīiroye, is unknown, this study aims to show that like some of his ancestors, Ḵhosrow Parvīz chose his eldest son as the crown prince and wrote him a testament. The signs of such testament can be found within some historical records.
دربارهٔ تاریخگذاری نامهٔ تنسر دیدگاههای گوناگونی وجود دارد. بهعقیدهٔ پارهای از پژوهندگان، نام... more دربارهٔ تاریخگذاری نامهٔ تنسر دیدگاههای گوناگونی وجود دارد. بهعقیدهٔ پارهای از پژوهندگان، نامهٔ تنسر، دورهٔ اردشیر بابکان نوشته شدهاست و آگاهیهای این نامه، بهطور کامل، رخدادهای دورهٔ آغازین تاریخ ساسانیان را بازتاب میدهند؛ امّا در دورهٔ خسرو انوشیروان (۵۳۱–۵۷۹ م) و همچنین در هنگام ترجمهٔ نامهٔ تنسر به عربی، پارهای آگاهیها و گفتارهای تازه به این نامه افزودهاند. دیگران عقیده دارند که نامهٔ تنسر دورهٔ خسرو انوشیروان و برای مشروعیّت دادن به آیینها و قوانین و نهادهای تازهای که خود وی بهوجود آورده بود، ساخته و پرداخته شدهاست تا اندیشهها و نوآوریها و تغییراتی که در این نامه دیده میشوند، پدیدهای کهن و از روزگار اردشیر بابکان شناخته شوند. حتی نامهٔ تنسر را از ساختههای دورهٔ یزدگرد سوم (۶۳۲–۶۵۱م) برای بازسازی شاهنشاهی ناتوان و آشفتهٔ ساسانیان هم شناختهاند. در این پژوهش، با مطالعهٔ پارهای آگاهیها و اشارهها در نامهٔ تنسر که چندان دیده نشدهاست، کوشش خواهد شد که چند نکتهٔ تازه برای تاریخگذاری نامهٔ تنسر به خود دورهٔ اردشیر بابکان بررسی و تحلیل شود.
افسانهٔ مشهور مرگ یزدگرد یکم (۳۹۹–۴۲۰ م) آشکارا ساخته و پرداختهٔ بزرگان و موبدان زردشتیِ دورهٔ سا... more افسانهٔ مشهور مرگ یزدگرد یکم (۳۹۹–۴۲۰ م) آشکارا ساخته و پرداختهٔ بزرگان و موبدان زردشتیِ دورهٔ ساسانیان بود که با ترجمة خداینامه و با کمک تاریخنویسان عرب و ایرانی روزگار اسلامی بر آن آگاهی یافتند. طبق اجزای داستان مزبور مردم مرگ یزدگرد را خواست خداوند و اسب را فرشتة خداوند برای کشتن یزدگرد و برای رهانیدن آنها از بیدادگریهای وی دانستند. پرسش این است که چرا در دورهٔ ساسانیان چنین داستانی دربارهٔ مرگ یزدگرد یکم ساخته شده و کارکرد آنچه بودهاست؟ تاکنون پژوهندگان تاریخ ساسانیان ناخشنودی موبدان و بزرگان زردشتی از سیاستهای بردباری دینی یزدگرد یکم با مسیحیان و یهودیان را سبب قتل و برساختن داستان مرگ او دانستهاند. در این پژوهش نشان خواهیم داد که یزدگرد یکم بر اثر بیماری مردهاست و سپس بزرگان و موبدان کینهجو، در کوشش برای نابودی یاد یزدگرد، مرگ او را در چهارچوب افسانه و همچون پادافرهی ایزدی و شایستهٔ پادشاهی بزهگر بازگو کردهاند.
The well-known legend of Yazdegerd I’s death (339-420 CE) wasobviously fabricated by Zoroastrian priests and nobles of Sassanid period who were informed about it through Arabic translation of Xwadāy-Nāmag as well as Arab and Iranian historians of the Islamic period. Based on the elements of thestory, people attribute the death of Yazdegerd to will and favor of God and consider the horse as one of the angles of God that had the mission of killing Yazdegerd and making the people get rid of his injustice and cruelty. The question is why such a story about Yazdegerd’s death was fabricated in the Sassanid period and what its function was. So far, a number of factors have been identified by the researchers of Sassanid history, including the dissatisfaction of Zoroastrian priests and nobles with Yazdegerd's policies of religious tolerance towards Christians and Jews, which eventually put him to death and led to fabrication of the legend. This paper proposes that Yazdegerd I died due to an illness and then vengeful nobles and priests, in an effort to destroy his memory, re-told his death as a legend and a divine punishment for a criminal king.
در دوره ساسانیان، در جُندیشاپور خوزستان، آموزشگاه پزشکی و بیمارستانی ساخته شد که با پُشتیبانیها... more در دوره ساسانیان، در جُندیشاپور خوزستان، آموزشگاه پزشکی و بیمارستانی ساخته شد که با پُشتیبانیهای سیاسی و اقتصادی ساسانیان، چنان بارور و شکوفا گردید که گهگاه جُندیشاپور «شهر بُقراط» خوانده میشد. در سُنّت پزشکی جُندیشاپوری، آگاهیهای پزشکی و شیوههای درمانی یونانی، هندی، سُریانی و ایرانی با همدیگر آمیخته شدند و پزشکان جُندیشاپوری با نگاهداشت میراث پزشکی کُهنسال این شهر، آن را به مسلمانان انتقال دادند. پزشکان جُندیشاپوری خاندانهایی همچون بُختیشوعْ و ماسَویهْ با پیشینه پزشکی درخشان در زادگاه خود، بیش از دو سده پزشکان خلیفگان و بزرگان دستگاه خلافت عباسیان، و البته پیشگامان ترجمه نوشتههای کُهن یونانی، ایرانی، هندی و سُریانی در زمینه پزشکی، ستارهشناسی، فلسفه و دیگر دانشهای بیگانه به زبان عربی بودند.«پزشکی اسلامی»، که گهگاه به اشتباه «پزشکی عربی» خوانده میشود، سخت وامدار میراث کُهنسال پزشکانِ جُندیشاپوری است که همچون پُلی مسلمانان را با سنّت پزشکی یونانی، سُریانی و ایرانی و هندی آشنا گرداندند و همه دانش و تجربه پزشکی ارزنده خود را در بغداد، تختگاه خلافت عباسیان، به مسلمانان هدیه دادند. در این جُستار با رویکردی توصیفی تحلیلی، به مطالعه جایگاه پزشکان خانواده ماسَویهْ در انتقال سُنّت پزشکی جندیشاپوری به دنیای اسلام، و نقش آنها در شکُوفایی پزشکی اسلامی پرداخته خواهد شد.
In Sasanian epoch, in the city of Gondēšāpur in Xuzestān, a medicine school and a hospital were built which in the shadow of Sasanian’s political and economic supports they became so flourished that Gondēšāpur was sometimes called the “city of Hippocrates”. In the tradition of Gondēšāpur medicine, Greek, Indian, Syriac and Iranian medical knowledge and treatment methods were mixed and Gondēšāpur physicians kept old medicine heritage of Gondēšāpur and presented it to Muslims. Gondēšāpur physicians of families such as Bōḵtišu and Māsavayh having an excellent medical background in their homeland, were the physicians of caliphs and nobles of Abbāsīd caliphate for more than two centuries. They were also pioneer translators of Greek, Iranian, Indian and Syriac old texts of medicine, astrology, philosophy and other foreign knowledge into Arabic. “Islamic medicine”, which sometimes erroneously is called “Arabic medicine”, is really indebted to old heritage of Gondēšāpur physicians who like a bridge made Muslims familiar with the traditions of Greek, Siryan, Iranian and Indian medicine and in Baghdād, the capital of Abbāsīdcalliphate, they presented all their valuable medical knowledge and experience to Muslims.In this paper, adopting a descriptive/ analytic approach, the role of Gondēšāpur physicians of the house of Māsavayhin transferring powerful tradition of Gondēšāpur medicine to Islamic world and in flourishing Islamic medicine will be studied.
Uploads
Papers by Shahram Jalilian
During almost five centuries of Sassanid history, great warrior kings like Ardašir son of Bābak (224-240 A.D), Šāpuhr I (240-270 A.D), Kavād I (484-531 A.D), and Ḵhosrow Anošīrvan (531-579 A.D) chose one of their sons, usually the eldest one, as the crown prince, and via writing him a political testament (in Persian: andarz; in Arabic: ahd), introduced him to imperial elders, nobles and agents as their legal successor. Written or cited before the death of the kings, and considered as political testament of rulers, Ahd was the royal decrees and advices concerning rituals of monarchy addressed to king’s successor or his future successors and to royal elders and agents. Despite the fact that in Sassanid literature, a royal political testament or Ahd, such as “the Ahd of Ḵhosrow Parvīz to his son Šīiroye, is unknown, this study aims to show that like some of his ancestors, Ḵhosrow Parvīz chose his eldest son as the crown prince and wrote him a testament. The signs of such testament can be found within some historical records.
The well-known legend of Yazdegerd I’s death (339-420 CE) wasobviously fabricated by Zoroastrian priests and nobles of Sassanid period who were informed about it through Arabic translation of Xwadāy-Nāmag as well as Arab and Iranian historians of the Islamic period. Based on the elements of thestory, people attribute the death of Yazdegerd to will and favor of God and consider the horse as one of the angles of God that had the mission of killing Yazdegerd and making the people get rid of his injustice and cruelty. The question is why such a story about Yazdegerd’s death was fabricated in the Sassanid period and what its function was. So far, a number of factors have been identified by the researchers of Sassanid history, including the dissatisfaction of Zoroastrian priests and nobles with Yazdegerd's policies of religious tolerance towards Christians and Jews, which eventually put him to death and led to fabrication of the legend. This paper proposes that Yazdegerd I died due to an illness and then vengeful nobles and priests, in an effort to destroy his memory, re-told his death as a legend and a divine punishment for a criminal king.
در این جُستار با رویکردی توصیفی تحلیلی، به مطالعه جایگاه پزشکان خانواده ماسَویهْ در انتقال سُنّت پزشکی جندیشاپوری به دنیای اسلام، و نقش آنها در شکُوفایی پزشکی اسلامی پرداخته خواهد شد.
In Sasanian epoch, in the city of Gondēšāpur in Xuzestān, a medicine school and a hospital were built which in the shadow of Sasanian’s political and economic supports they became so flourished that Gondēšāpur was sometimes called the “city of Hippocrates”. In the tradition of Gondēšāpur medicine, Greek, Indian, Syriac and Iranian medical knowledge and treatment methods were mixed and Gondēšāpur physicians kept old medicine heritage of Gondēšāpur and presented it to Muslims.
Gondēšāpur physicians of families such as Bōḵtišu and Māsavayh having an excellent medical background in their homeland, were the physicians of caliphs and nobles of Abbāsīd caliphate for more than two centuries. They were also pioneer translators of Greek, Iranian, Indian and Syriac old texts of medicine, astrology, philosophy and other foreign knowledge into Arabic. “Islamic medicine”, which sometimes erroneously is called “Arabic medicine”, is really indebted to old heritage of Gondēšāpur physicians who like a bridge made Muslims familiar with the traditions of Greek, Siryan, Iranian and Indian medicine and in Baghdād, the capital of Abbāsīdcalliphate, they presented all their valuable medical knowledge and experience to Muslims.In this paper, adopting a descriptive/ analytic approach, the role of Gondēšāpur physicians of the house of Māsavayhin transferring powerful tradition of Gondēšāpur medicine to Islamic world and in flourishing Islamic medicine will be studied.
During almost five centuries of Sassanid history, great warrior kings like Ardašir son of Bābak (224-240 A.D), Šāpuhr I (240-270 A.D), Kavād I (484-531 A.D), and Ḵhosrow Anošīrvan (531-579 A.D) chose one of their sons, usually the eldest one, as the crown prince, and via writing him a political testament (in Persian: andarz; in Arabic: ahd), introduced him to imperial elders, nobles and agents as their legal successor. Written or cited before the death of the kings, and considered as political testament of rulers, Ahd was the royal decrees and advices concerning rituals of monarchy addressed to king’s successor or his future successors and to royal elders and agents. Despite the fact that in Sassanid literature, a royal political testament or Ahd, such as “the Ahd of Ḵhosrow Parvīz to his son Šīiroye, is unknown, this study aims to show that like some of his ancestors, Ḵhosrow Parvīz chose his eldest son as the crown prince and wrote him a testament. The signs of such testament can be found within some historical records.
The well-known legend of Yazdegerd I’s death (339-420 CE) wasobviously fabricated by Zoroastrian priests and nobles of Sassanid period who were informed about it through Arabic translation of Xwadāy-Nāmag as well as Arab and Iranian historians of the Islamic period. Based on the elements of thestory, people attribute the death of Yazdegerd to will and favor of God and consider the horse as one of the angles of God that had the mission of killing Yazdegerd and making the people get rid of his injustice and cruelty. The question is why such a story about Yazdegerd’s death was fabricated in the Sassanid period and what its function was. So far, a number of factors have been identified by the researchers of Sassanid history, including the dissatisfaction of Zoroastrian priests and nobles with Yazdegerd's policies of religious tolerance towards Christians and Jews, which eventually put him to death and led to fabrication of the legend. This paper proposes that Yazdegerd I died due to an illness and then vengeful nobles and priests, in an effort to destroy his memory, re-told his death as a legend and a divine punishment for a criminal king.
در این جُستار با رویکردی توصیفی تحلیلی، به مطالعه جایگاه پزشکان خانواده ماسَویهْ در انتقال سُنّت پزشکی جندیشاپوری به دنیای اسلام، و نقش آنها در شکُوفایی پزشکی اسلامی پرداخته خواهد شد.
In Sasanian epoch, in the city of Gondēšāpur in Xuzestān, a medicine school and a hospital were built which in the shadow of Sasanian’s political and economic supports they became so flourished that Gondēšāpur was sometimes called the “city of Hippocrates”. In the tradition of Gondēšāpur medicine, Greek, Indian, Syriac and Iranian medical knowledge and treatment methods were mixed and Gondēšāpur physicians kept old medicine heritage of Gondēšāpur and presented it to Muslims.
Gondēšāpur physicians of families such as Bōḵtišu and Māsavayh having an excellent medical background in their homeland, were the physicians of caliphs and nobles of Abbāsīd caliphate for more than two centuries. They were also pioneer translators of Greek, Iranian, Indian and Syriac old texts of medicine, astrology, philosophy and other foreign knowledge into Arabic. “Islamic medicine”, which sometimes erroneously is called “Arabic medicine”, is really indebted to old heritage of Gondēšāpur physicians who like a bridge made Muslims familiar with the traditions of Greek, Siryan, Iranian and Indian medicine and in Baghdād, the capital of Abbāsīdcalliphate, they presented all their valuable medical knowledge and experience to Muslims.In this paper, adopting a descriptive/ analytic approach, the role of Gondēšāpur physicians of the house of Māsavayhin transferring powerful tradition of Gondēšāpur medicine to Islamic world and in flourishing Islamic medicine will be studied.