Location via proxy:   [ UP ]  
[Report a bug]   [Manage cookies]                
Jump to ratings and reviews
Rate this book

همنوایی شبانه‌ی ارکستر چوبها

Rate this book
همنوایی شبانهٔ ارکستر چوب‌ها، رمانی از رضا قاسمی نخستین بار نشر کتاب آن را در سال ۱۹۹۱ در آمریکا منتشر کرد، در ایران نیز اجازهٔ انتشار یافت و برنده بهترین رمان اول سال۱۳۸۰ جایزه هوشنگ گلشیری، و بهترین رمان سال ۱۳۸۰ منتقدین مطبوعات شد. داستان از دیدگاه اول شخص بیان می‌شود و حکایت یک روشنفکر ایرانی است، که به فرانسه پناهنده شده و دراتاق زیر شیروانی ساختمانی در پاریس زندگی می‌کند، که ساکنانش چند فرانسوی و ایرانی تبعیدی هستند

209 pages, Paper back

First published January 1, 1991

Loading interface...
Loading interface...

About the author

رضا قاسمی

12 books590 followers
English: Reza Ghassemi

رضا قاسمی در ۱۰ دی ماه ۱۳۲۸ در اصفهان به دنیا آمد اما اصلیت جنوبی دارد. اولین اثر او نمایشنامه کسوف بود که در ۱۸ سالگی نوشت و دو سال بعد در دانشگاه تهران به روی صحنه برد. در سال ۱۳۵۵ جایزه اول «تلویزیون ملی ایران» برای بهترین نمایشنامه به اثر او چو ضحاک شد بر جهان شهریار تعلق گرفت. پس از انقلاب به کارگردانی نمایشنامه‌هایش پرداخت. نویسندگی و کارگردانی سه نمایشنامه اتاق تمشیت، ماهان کوشیار و معمای ماهیار معمار حاصل فعالیت او در دوره پس از انقلاب بود. اما شرایط کار برایش سخت شد و در سال ۱۳۶۵ ترک وطن گفت و از آن زمان در فرانسه زندگی می‌کند.

Ratings & Reviews

What do you think?
Rate this book

Friends & Following

Create a free account to discover what your friends think of this book!

Community Reviews

5 stars
2,287 (29%)
4 stars
2,775 (35%)
3 stars
1,783 (22%)
2 stars
617 (7%)
1 star
340 (4%)
Displaying 1 - 30 of 658 reviews
Profile Image for Ahmad Sharabiani.
9,563 reviews334 followers
August 21, 2021
همنوایی شبانه‌ ی ارکستر چوبها = Nocturnal Harmony from The Wood Orchestra: A Persian Novel, Reza Ghassemi

Reza Ghassemi (born 1949) is an Iranian novelist and musician. Reza Ghasemi’s novel, The Nocturnal Harmony of Wood Instruments, is an intriguing narrative of exile, portraying a nameless
protagonist/narrator living in a dystopian microcosm.

Reza Ghassemi has published three novels so far: Nocturnal Orchestra of Woods (1996), The Well of Babel (1999) and The Spell Chanted by Lambs (2002). Some of his works have been translated into French. The Spell Chanted by Lambs is his first work in English.

تاریخ نخستین خوانش: اول ماه آوریل سال 2001میلادی

عنوان: همنوایی شبانه‌ ی ارکستر چوبها - رمان؛ اثر: رضا قاسمی؛ مشخصات نشر لس آنجلس، کتاب، 1375، در 223ص، تهران، آتیه، 1380، در191ص، شابک 9647409265؛ چاپ دیگر: تهران، آتیه، 1380، در 191ص؛ شابک 9647656238؛ چاپ دیگر تهران، ورجاوند؛ 1381، در 191ص؛ شابک 9647656238؛ چاپ دیگر تهران، نیلوفر، 1387، در 207ص؛ چاپ نهم 1388؛ شابک 9789644482779؛ چاپ پانزدهم 1397؛ موضوع داستانهای نویسندگان ایران - سده 20م

کتاب نخستین بار توسط نشر کتاب، و در سال 1996میلادی، در «ایالات متحده آمریکا» منتشر شد؛ داستان از دیدگاه اول شخص روایت می‌شود؛ حکایت یک روشنفکر ایرانی است، که به «فرانسه»، پناهنده شده است؛ او در یک اتاق زیر شیروانی ساختمانی در «پاریس» زندگی می‌کند، که ساکنان آن ساختمان، چند «فرانسوی»، و «ایرانیان» تبعیدی هستند؛ رمان جناب آقای «رضا قاسمی»، طرح داستانی ساده دارد، و بیشتر برای بسیاری که با شرايط پناهندگی، و پناهندگان «ايرانی»، در کشور «فرانسه» آشنايی دارند، ملموس است

تاریخ بهنگام رسانی 01/07/1399هجری خورشیدی؛ 29/05/1400هجری خورشیدی؛ ا. شربیانی
Profile Image for فؤاد.
1,081 reviews2,039 followers
April 24, 2018
تو رو خدا اگه یه آشنای کتابخون دارید، بهش زوری کتاب قرض ندید. بذارید اگه خودش خواست، ازتون می گیره.
اون بنده خدا خودش احتمالاً کلی قبل از خوندن کتاب ها، راجع بهشون تحقیق می کنه، یه کم ازشون می خونه، تا مطمئن بشه همونیه که می خواد. ولی وقتی شما بهش زوری قرض می دید و با کلی ذوق و شوق هم قرض می دید که این کتاب شاهکاره و فلانه و بهمانه، اون بنده خدا توی رو در بایستی مجبور می شه کتاب رو بخونه، کتابی که احتمالاً قبلاً راجع بهش تحقیق هم کرده و منصرف شده از خوندنش.

همین.
با تشکر.
Profile Image for مجیدی‌ام.
213 reviews136 followers
November 5, 2020
کتابی که مدت ها در قفسه ی کتابخانه ام خاک خورد، خاک خورد، خاک خورد، تا بالاخره یه روز از سر بیکاری برداشتمش.
شروع جذابی داشت.
ادامه دادم و صفحه ی حدودا بیست بود که دیدم ای دل غافل، چرا تا الان دستم نگرفتمش!

یک حس تشویش پیوسته، ناشی از جو و فضای داستان، همواره همراه من بود موقع خوندن.
شخصیت اصلی کتاب، طوری معرفی و شناسانده میشه که نمیشه همزادپنداری نکرد. طبیعتا همه ماها مهاجر نیستیم، همه ماها دغدغه های قهرمان داستان رو نداریم، اما نویسنده انقدر جذاب داستان رو پیش برده و شخصیت پردازی کرده که بی اختیار هر خواننده ای رو به فکر وامیداره، بطوریکه انگار داره در مورد مشکلات ما حرف میزنه، انگار نگرانی های قهرمان داستان نگرانی های ماست.

یک ویژگی جالب دیگه کتاب، افت و خیز های داخل هر فصل بود.
سایر کتاب ها معمولا یک فصل اوج میگیرن و چند فصل ملایم هستند. اما این کتاب، در هر فصل، افت و خیز خاص خودش رو داره.

شاید یکی از بهترین قسمت های کتاب، قسمتی بود که قهرمان، عنوان کتاب رو توصیف کرده.
اگر این کتاب رو نخونده باشین، براتون سواله، که این اسم از کجا اومده، خبر خوب اینکه در متن بهش اشاره شده.

از داستان چیزی لو نمیدم، طبق عادت.
ولی توصیه می کنم بخونید، حتی اگر ایرانی خوان نیستید!!!

اولین تجربه ام از رضا قاسمی بود، حتما ازش بیشتر خواهم خوند.
Profile Image for ZaRi.
2,320 reviews828 followers
September 6, 2015
هر چند من معمولا ادبیات رئالیسم و انواع آن را بسیار دوست دارم اما هرگز نمیتوان از ادبیات سورئال چشم پوشی کرد. در سورئال گویی مرزی وجود ندارد و در واقع این خود هنرمند (نویسنده) است که برای خود و در صورت تمایل مرزها را تعیین میکند و مخاطب را با خود به هر کجا که بخواهد می برد. از این جهت خواندن یک اثر ادبی سورئال می تواند لذت بخش باشد. درباره اینکه براستی چه اثری را میتوان سورئال دانست بحثهای بسیاری بوده و هنوز هم هست اما این پرسش برای من باقیست که آیا میتوان چنین اثری را سورئال دانست چنان که بسیاری میدانند؟
زمانی که این کتاب را بنا بر پیشنهادات دوستان کتابخوانم خواندم بیشتر به نظرم آمد که در حال خواندن یک "اسکیزوفرنیای ادبی" (تعبیر بهتری نتوانستم بکار ببرم) روبرو هستم تا یک اثر سورئال. هرچند از نقطه های قوت این کتاب فضاسازی های خوب گاه و بیگاه است و جملاتی مانند جملات زیر که نمیتوان آنرا نادیده گرفت:

"تاریخچه ‏ی اختراع زن مدرن ایرانی بی شباهت به تاریخچه‏ ی اختراع اتومبیل نیست. با این تفاوت که اتومبیل کالسکه ‏ای بود که اول محتوایش عوض شده بود (یعنی اسب‏هایش را برداشته به جای آن موتور گذاشته بودند) و بعد کم‏ کم شکلش متناسب این محتوا شده بود و زن مدرن ایرانی اول شکلش عوض شده بود و بعد، که به دنبال محتوای مناسبی افتاده بود، کار بیخ پیدا کرده بود. (اختراع زن سنتی هم، که بعدها به همین شیوه صورت گرفت، کارش بیخ کمتری پیدا نکرد). این طور بود که هرکس، به تناسب امکانات و ذائقه‏ ی شخصی، از ذهنیت زن سنتی و مطالبات زن مدرن ترکیبی ساخته بود که دامنه‏ ی تغییراتش، گاه، از چادر بود تا مینی‏ژوپ. می‏خواست در همه‏ ی تصمیم‏ها شریک باشد اما همه‏ ی مسوولیت‏ها را از مردش می‏خواست. می‏خواست شخصیتش در نظر دیگران جلوه کند نه جنسیتش اما با جاذبه ‏های زنانه ‏اش به میدان می‏آمد. مینی‏ژوپ می‏پوشید تا پاهایش را به نمایش بگذارد اما، اگر کسی به او چیزی می‏گفت، از بی‏چشم‏ورویی مردم شکایت می‏کرد. طالب شرکت پایاپای مرد در امور خانه بود اما در همان حال مردی را که به این اشتراک تن می‏داد ضعیف و بی‏شخصیت قلمداد می‏کرد. خواستار اظهار نظر در مباحث جدی بود اما برای داشتن یک نقطه ‏نظر جدی کوششی نمی‏کرد. از زندگی زناشویی‏ اش ناراضی بود اما نه شهامت جدا شدن داشت، نه خیانت. به برابری جنسی و ارضای متقابل اعتقاد داشت اما، وقتی کار به جدایی می‏کشید، به جوانی‏اش که بی‏خود و بی‏جهت پای دیگری حرام شده بود تاسف می‏خورد."
Profile Image for Maziyar Yf.
648 reviews414 followers
June 18, 2022
دیوانه خانه شاید مناسب ترین واژه هم برای بیان داستان آقای قاسمی و هم بهترین کلمه برای توصیف آپارتمان اریک فرانسوا اشمیت بخت برگشته باشد
که روزگار و سرنوشت او را گرفتار مهاجرین ا��رانی کرده که خود آنها به دست سرنوشت از وطن رانده و به اجبار و شاید هم به اختیار ساکن آپارتمان اشمیت شدند .
بنابراین افزون بر وجود چندگانگی راوی ، داستان غیر خطی ، محورهای در هم تنیده شده ، نگاه راوی نسبت به آنچه رخ میدهد ، صحنه عجیب بازجویی پس از مرگ و البته لحن طنز نویسنده ، با تعدادی ایرانی فراری از انقلاب هم روبرو هستیم که اگرچه جسم خود را به سلامت از کشور انقلاب زده خارج کرده اند ، اما روح و روان آنان هم از فاجعه وطن آسیب دیده و هم از زیستن در محیطی نامانوس وغریبه . هر یک از آنها چنان درگیر مشکلات خود و البته مشکلات بین خود هستند که ساختمان اشمیت هم فرق چندانی با وطن ندارد ، تا جایی که از راهرو ساختمان همواره بوی پیاز داغ و صدای لخ لخ دمپایی هم شنیده می شود .
داستان عجیب آقای قاسمی را شاید بتوان به سه خط یا زمان داستانی پررنگتر تقسیم کرد : هنگام حادثه ، یعنی حمله پروفت به سید ، قبل از حادثه و زمان پس از حادثه که بازجویی از راوی داستان ، یدالله آنرا نشان می دهد . در میان این سه خط داستانی ، انبوه شخصیت هایی هم به دیوانه خانه نویسنده وارد می شوند که شاید نبود آنها اثر چندانی بر داستان نمی گذاشت .
راوی نگون بخت داستان خود را مبتلا به سه بیماری و دارای بی نهایت شخصیت می داند ، خود ویرانگری ، به قول یدالله او استعداد زیادی در نابود کردن بخت خود دارد ( یک نمونه آنرا در رابطه او با اینگرید می توان دید ) بیماری آینه که یدالله خود را در آینه نمی تواند ببیند که شاید نشان دهنده عدم وجود او باشد و پارانویا یا ترس و آشفگی فکری . همان گونه که می توان دید بیماری های راوی هم مانند کلیت داستان ، عجیب است . از آن جایی که دیگر ساکنان آپارتمان آقای اشمیت هم سلامت چندانی ندارند برخورد شخصیت های مختلف داستان و مواجه شدن شدن چهره های مختلف آنان با هم صحنه هایی بسیار بدیع و جالب آفریده. بنابراین نگرش خواننده از کاراکترهای متوهم و مختلف داستان ، عدم قطعیت و اعتماد نسبت به آنان و حرفهایشان خواهد بود .
آنچه که ساختمان آقای اشمیت را کاملا تبدیل به دیوانه خانه می کند ، صداهایی ایست گوشخراش و بی ربط به هم که از اتاق ها یا راهرو بیرون زده و همان اندک حواس باقی مانده راوی و دیگران را هم از بین می برد ، صدای اره بندیکت ، نجاری کردن فریدون ، ویلولنسل میلوش ، جیرجیر کف ساختمان ، زوزه های گابیک و از همه بدتر صدای زن کلانتر و شاید هم رعنا ، هنگام عشق بازی ایست که اگرچه خلوتی برای کسی نگذاشته ، اما به نویسنده برای نامگذاری برازنده کتاب کمک کرده است !
در پایان باید گفت همنوایی شبانه ارکستر چوبها ، کتابی ایست چالشی که ذهن خواننده را به شدت درگیر می کند ، روایتی غیر خطی و تو در تو ، با کاراکترهایی پیچیده و بیمار که هم می توانند نمادی از یک کل بیمار باشند و هم می توانند نه تنها نماد نباشند بلکه اساسا حتی وجود هم نداشته باشند ، روایت خلاقانه ای از زندگی افرادی بی هویت و نه چندان مهم . اگرچه می توان دنیای آشفته و انسانهای پریشان کتاب آقای قاسمی را چندان دوست نداشت اما نمی توان ذهن زیبا و خلاق نویسنده را بابت خلق چنین دنیایی تحسین نکرد .
Profile Image for Masoud Irannejad.
189 reviews122 followers
September 8, 2018
از اونجایی که تعریف این کتاب رو خیلیییییی شنیده بودم مدتی بود که خوندن این کتاب رو جزو برنامه هام قرار داده بودم
حتی بدون اینکه این کتاب رو خونده باشم و صرفا بخاطر تعریف هایی که ازش شنیده بودم این کتاب رو به چند نفری هم پیشنهاد کرده بودم

گنگ بودن داستان و خطی نبودن و پراکندگی داستان به شدت برام عذاب آور بود
بعد از خوندن حدود ۳۰ صفحه از کتاب هم تصمیم گرفته بودم کتاب رو نصفه کاره رها کنم(نتونستم خودم رو راضی به انجام این کار بکنم) و هم به خودم قول دادم از این به بعد تحت هیچ شرایطی کتابی که هنوز خودم نخوندم به کسی پیشنهاد نکنم



پ.ن : دوستان زیادی از این کتاب تعریف کرده ان ،نقد های بسیار خوبی هم نوشته شده ولی من حقیقتا اصلا ازش خوشم نیومد ولی با نقد هایی که ازش خوندم این احتمال رو در نظر میگیرم که شاید من این کتاب رو خوب درک نکرده باشم بنابر این یک ستاره اضافه تر دادم و قطعا این کتاب رو دوباره خواهم خواند ولی این کار قطعا در سال های نزدیک نخواهد بود

پ.ن 2: معتقدم اگه از روی کتاب یک فیلم سینمایی ساخته بشه میتونه بی نظیر بشه
Profile Image for Hossein Sharifi.
162 reviews8 followers
July 8, 2016
روایتی اکسپرسیونیستی (مکتبی که هدف اصلی آن نمایش درونی بشر، مخصوصاً عواطفی چون ترس، نفرت، عشق و اضطراب است.) از زندگی مهاجران و تبعیدی های ایرانی، که اثری تلخ و سوزان را در روح خواننده، داغ می زند.

تعداد شخصیت های من بی نهایت بود. من سایه ای بودم که نمی توانست قائم به ذات باشد. پس دائم باید به شخصیت کسی قائم می شدم. دامنه ی انتخاب هم بی نهایت بود. ص80

راوی داستان با دوگانگی شخصیتی و چند قطبی بودن، آخرین تصویری را که از خود به یاد دارد 14 سالگی اش است. و تنها چیزی که از او باقی است سایه ای بیشتر نیست. در نتیجه تصویری را از خود در آینه اتاق مشاهده نمیکند. تا هنگامی که شخصیت یگانه خود را که کهن سال و زخم خورده است سر از آینه بیرون میکشد و آن من قدیم به دست پروفت همسایه کناری او در طی یک سمفونی درونی از بین می رود.
صدای پر قدرت ویولنسل میلوش, صدای خرت و خرت اره ی بندیکت, صدای بم و پر حجم اریک فرانسوا اشمیت که فریاد می زند: نه گابیک, اینجا نه, اینجا نه! همراه با صدای شلاق او و زوزه های دلخراش گابیک, نغمه ی شوم دسته ای قمری که فریاد سر می دادند: اعدام باید گردد , صدای سمباده برقی فریدون و پس از آن صدای ضربه های تبرش هنگام شکستن کنده ی درخت, سر و صدای سوزناک زن کلانتر هنگام عشق بازی با شوهرش, صدای پر قدرت خوانندگان اپرای کارمن از اتاق امانوئل, صدای ریز و پیاپی افتادن تیله های شیشه ای از اتاق پروفت همراه با صدای غیژ غیژ تخت زهوار در رفته ی او و سرفه های گهگاهش, طبقه ی ششم ساختمان اریک فرانسوا اشمیت را برای راوی بدل کرده به سالن بزرگ کنسرتی که در آن ارکستر سمفونیک عظیمی سرگرم نواختن یک سمفونی پر سرو صدا و گوشخراش است. راوی دیگر از اینهمه صدا و بی خوابی به سرسام رسیده. و دردهای خود را در نویشتن کتابی با چنین نامی تسکین میدهد.

و اما این کتاب در مقایسه با کتاب وردی که بره ها میخوانند، جذابیت و گیرایی کمتری داشت. درک بعضی از قسمت ها به شدت سخت بود و با یک بار خواندن تقریبا غیر ممکن.
Profile Image for Dream.M.
772 reviews190 followers
August 12, 2024
این کتاب رو حتی در دومین خوانش هم دوست نداشتم.
آشفته بازاری که سعی داشت پیچیده باشه، مالیخولیایی که سعی داشت عمیق باشه و تقلیدی تصنعی بود از اونچه که بهش اکسپرسیونیسم ادبی گفته میشه.
به قول یکی از ریویووها: هیاهویی برای هیچ...
البته که فکر نمیکنم وقتمون رو با خواندنش هدر داده باشیم، بهرحال گاهی لازمه آدم شعور و یا سلیقه اش رو دوباره امتحان کنه :)
Profile Image for Parisa.
139 reviews308 followers
December 4, 2013
این کتاب ،چاه بابل و وردی که بره ها میخوانند سه کتاب رضا قاسمی که هر سه تقریبا تو یک قالب از رنج آدمایی میگه که از کشورشون مهاجرت کردن و رنج غربت و به جون خریدن ،بنظرم جز معدود نویسنده های ایرانی که من واقعا میتونم قلمشونو ستایش کنم .

.
_آمدم ببینمت
_خب مرا دیدی غرق در گه ،چرا نمیروی؟
_باید ازت مراقبت کنم .داری خودت را نابود می کنی.
_آنچه مرا نابود می کند دیگری است
_می توان میان دیگران تنها زیست
_عجالتا این دیگرانند که وسط تنهایی من زندگی میکنند .
_این دیگران را تنهایی تو به وسط معرکه کشیده است
_آمده ای نصیحتم کنی؟
_آمده ام کمکت کنم
Profile Image for Mohammad Hrabal.
359 reviews253 followers
May 14, 2023
مثل اسبی بودم که پیشاپیش وقوع فاجعه را حس کرده باشد. دیده‌ای چطور حدقه‌هاش از هم می‌درند و خوفی را که در کاسه‌ی سرش پیچیده باد می‌کند توی منخرین لرزانش؟ دیده‌ای چطور شیهه می‌کشد و سم می‌کوبد به زمین؟ نه، من هم ندیده‌ام. ولی اگر اسبی بودم هراس خود را این‌طور برملا می‌کردم. صفحه ۷ کتاب
این‌طور بارم آورده بودند که بترسم. از همه‌چیز. از بزرگ‌تر که مبادا بهش بربخورد؛ از کوچک‌تر که مبادا دلش بشکند؛ از دوست که مبادا برنجد و تنهایم بگذارد؛ از دشمن که مبادا برآشوبد و به سراغم بیاید. صفحه‌ی ۱۲ کتاب
در نظام، هرچه درجه پایین‌تر، آدمی به مرگ نزدیک‌تر. یک سرباز در خط مقدم جبهه می‌جنگد، درست چهره‌ به‌ چهره با مرگ. و یک فرمانده، بسته به درجه‌اش، در مسافتی دورتر. یک کلنل آنقدر با مرگ فاصله گرفته است (البته اگر هنوز نمرده باشد) که از بالا به آن نگاه می‌کند. صفحه‌ی ۴۹ کتاب
من زیاد دچار نومیدی می‌شدم و آنچنان به بی‌حسی روانی و جسمی مبتلا بودم که ابلوموف پیشم آدم سرزنده و با نشاطی به‌ نظر می‌رسید. هیچ‌ چیز برایم شکوهی نداشت و به هرچه نظر می‌کردم در همان نگاه اول، چشمم به معایبش می‌افتاد. یک‌بار مرد بزرگی، که گویی به یک نظر درد مرا دریافته بود، به من گفت: «سعی کن چیزی را دوست بداری. فرقی هم نمی‌کند چه چیز. خدا، زن، موسیقی، حتی مشروب یا تریاک ولی یک چیزی را دوست بدار! » صفحه ۶۸ کتاب
من که کشورم را ترک کرده بودم برای آنکه به همه‌ چیز من کار داشتند حالا احساس می‌کردم نفرین‌شده‌ای هستم که وقتی هم توی قبر بگذارندم به‌جایی خواهم رفت که به همه‌چیز من کار خواهند داشت! صفحه ۸۶ کتاب
تاریخچه‌ی اختراع زن مدرن ایرانی بی‌شباهت به تاریخچه‌ی اختراع اتومبیل نیست. با این تفاوت که اتومبیل کالسکه‌ای بود که اول محتوایش عوض شده بود (یعنی اسب‌هایش را برداشته به‌ جای آن موتور گذاشته بودند) و بعد کم‌کم شکلش متناسب این محتوا شده بود و زن مدرن ایرانی اول شکلش عوض شده بود و بعد، که به‌ دنبال محتوای مناسبی افتاده بود، کار بیخ پیدا کرده بود. صفحه‌ی ۹۰ کتاب
مدتی بود که، اینجا و آنجا، هرازگاهی، دست خدا از آستین مردان خدا بیرون می‌آمد و سر کسانی را که کافر حربی بودند گوش تا گوش می‌برید. و من، که از هراس آن دست‌ها خانه‌ی پدر را ترک کرده و به پایتخت آمده بودم، آن دست‌ها که در کشور به قدرت رسید کشور را هم ترک کرده و به این‌جا آمدم. صفحه‌ی ۹۹ کتاب
منظره‌ی ویرانی آدم‌ها غم‌انگیزترین منظره دنیاست. ببینی کسی مثل طاوس می‌رفته، حالا مرغ نحیفی است، پرش ریخته، ببینی کسی خود را ملکه‌ای می‌پنداشته و تو را بنده‌ی زر خریده، حالا منتظر گوشه‌ی چشمی است به او بکنی. صفحه‌ی ۱۰۷ کتاب
شاید بشود آدم‌ها را فهمید اما موقعیت‌هایی هست که قابل فهم نیستند؛ چون در اساس تراژیک اند. و حالا من باید هم غم خودم را می‌خوردم هم غم او را. صفحه‌ی ۱۰۷ کتاب
خدایا تو مرا از شر دوستانم حفظ کن خودم از پس دشمنانم بر می‌آیم. صفحه‌ی ۱۵۵ کتاب
Profile Image for Zahra.
84 reviews45 followers
September 10, 2020
احساس ميكنم سه ستاره رو هم به اعتبار ستاره هايي كه بقيه بهش دادن و جايزه هايي كه بهش تعلق گرفته دادم! نميدونم چرا ولي حس ميكنم يك جورايي مد شده و همه خوششون اومده يه ذهن درون گراي پيچيده رو به هر نحوي به تصوير بكشن و يه جورايي شايد دچار كليشه شده باشن.و سوال من اينه كه چرا يه كتاب از همون صفحه ي اولش بايد انقدر پيچيده باشه كه همون اول كار تو ذوق بخوره؟ و از همون صفحه هاي اوليه اين حس در من ايجاد شد كه ديگه بايد يجوري بخونيش ديگه!تحمل كن!درون گراييش رو و افكار تنهاييش رو دوست داشتم ولي ميگم....حرف تازه اي براي گفتن(به من) نداشت...
در ضمن نميدونم رضا قاسمي ارتباطي با ليلا قاسمي داره؟ هرچقدر باهاش ارتباط برقرار نكردم ولي عاشق قلم ليلا
قاسمي شدم
-----------------------------------------

‏هي فكر ميكردم كه كتاب "هم نوايي شبانه اركستر چوب ها" بايد تقليدي از يك كتاب باشه.تا اينكه "تماما مخصوص" عباس معروفي رو شروع کردم
********
Profile Image for Farnoosh Farahbakht.
63 reviews349 followers
June 3, 2015
همنوایی شبانه ارکستر چوبها کتابی است سوررئال با روایتی غیر خطی از زندگی روشنفکر ایرانی که به فرانسه مهاجرت کرده و در اتاق زیر شیروانی در طبقه ششم ساختمانی کهنه با چند ایرانی و فرانسوی همخانه شده و با وجود تمام مصائب، برای راوی که همه عمر را در نیمکره شرقی زمین با ساعت نیمکره غربی زندگی کرده این ساختمان محل مناسبی بود برای زندگی و سرگرمی های شبانه ی او، تا اینکه در ساختمان سر و کله همسایه جدید و مرموزی به نام "پروفت" پیدا می شود و به تدریج این خیال که "پروفت" مامور کشتن اوست راوی را تا مرز جنون می رساند.در حین خواندن کتاب حتی در جدی ترین لحظات آن می توان از طنز کلام "رضا قاسمی" در بیان صحنه ها و عقاید لذت برد. اما هنوز از این کتاب پر از سوال هستم، سوالهایی که با پیشرفت داستان به جواب بعضی از آنها رسیدم ام�� یک گنگی خاصی هنوز در وجودم هست که باعث میشه حتما در آینده نزدیک دوباره سراغش برم ، یک بار خواندن برای این کتاب واقعا کم بود
Profile Image for مهسا.
247 reviews21 followers
August 8, 2017
از ابتدا،جذبه داشت.
خوش‌آغاز بود و خوش ادامه‌پیداکرد و فوق‌العاده هم تموم شد.
نثر و روان و صمیمی‌ای داشت.
گفتگوها کشش‌دار،کوتاه و آسان‌فهم بود و کتاب،بخش زیادی از زیبایی‌اش رو از گفتگوها به وام داشت درصورتی‌که گفتگوها زیاد نبودن.
نویسنده صرفا دغدغه‌ی انتقال معنا نداشت.دغدغه‌ی انتقال معنا و چالش‌های انقلاب ایران،تبعید،مهاجرت،پارانویا و غیره ولی به زیبایی و ظرافت به اون‌ها پرداخته بود؛نه به اغراق-مثل یک‌سری از آثار داستانی معاصر ایران-

بریده:

اینطور بارم آورده بودند که بترسم.از همه چیز.از بزرگتر که مبادا بهش بربخورد،از کوچکتر که مبادا دلش بشکند،از دوست که مبادا برنجند و تنهایم بگذارد،از دشمن که مبادا برآشوبد و به سراغم بیاید...
همه‌اش نصیحت بوده؛همه‌اش نهی.هیچ‌کس هم نگفت چه‌کار باید کرد
...
برای درک حقیقت،من به خیال خودم بیشتر اعتماد میکنم تا به آنچه که درواقع رخ میدهد.شما بهتر میدانید که رفتار و گفتار آدم‌ها،چیزی نیست جز پوششی برای پنهان‌کردن آنچه در خیالشان می‌گذرد
...
چنان به بی‌تفاوتی رسیده‌بودم که اگر در مجلسی کسی با حرارتِ تمام می‌گفت:«الکساندر دومای پدر، برادرِ بزرگِ الکساندر دومایِ پسر است و خواهرزاده‌ی رولاند دومایِ وزیرِ امورِ خارجه.» یا مثلا می‌گفت:«آلت تناسلی زن،چیزی‌ست مربع‌شکل.» هیچ واکنشی نشان نمی‌دادم.چه اهمیتی داشت؟ اشتباه می‌کند؟ خب بکند. تازه،چرا باید اشتباه او را من گوشزد بکنم؟ که به او و دیگران نشان بدهم بیشتر می‌فهمم؟ خب،این چه چیزی را عوض می‌کرد؟
February 8, 2021
فقط اومدم بگم که اگر شما هم ذهنیت چندان خوبی از رمان‌های ایرانی ندارید، این کتاب احتمالا یه کم نظرتونو عوض می‌کنه ؛)



* تو حق داری برنارد که " خودویرانگر" بنامیم، اما من حق ندارم به کسی بگویم که اگر دائم با خودم می‌جنگم، که اگر هماره برخلاف مصلحت خویش عمل می‌کنم، از آن روست که من خودم نیستم. که این لگد‌ها که دائم به بخت خویش می‌زنم، لگدهایی است که دارم به سایه‌ام می‌زنم. سایه‌ای که مرا بیرون کرده و سال‌هاست غاصبانه به جای من نشسته‌ است.

* گفتم : " برای درک حقیقت من به خیال خودم بیشتر اعتماد می‌کنم تا به آنچه در واقع رخ می‌دهد. شما بهتر می‌دانید که رفتار و گفتار آدم‌ها چیزی نیست جز پوششی برای پنهان کردن آن‌چه در خیالشان می‌گذرد."

* حس شهادت طلبی و مظلومیت که مشخصه‌ای کاملا ایرانی است، هیچ‌گاه در طول تاریخ اجازه نداده است تا مسائلی را که با یک سیلی حل می‌شود به موقع رفع و رجوع کنیم؛ گذاشته‌ایم تا وقتی که با کشت و کشتار هم حل نمی‌شود، خونمان به جوش آید و همه چیز را به آتش بکشیم و هیچ چیزی را هم حل نکنیم.
Profile Image for Mehrdad.
25 reviews5 followers
August 11, 2024
خب آقای قاسمی عزیز
من امروز یه مطلبی رو فهمیدم بعد از خوندن دوباره‌ی کتاب شما و اونم اینه که من آدم دو سال قبل نیستم، چه برسه آدم چهار سال قبل که کتاب شما رو خونده بود و با کلی ذوق و شوق به همه معرفیش می‌کرد و هی از در و دیوار بالا می‌رفت که واقعاً همچین کتابی ایرانیه؟؟
ناامید شدم اونم چجور ...
واقعا لازمه آدم هراز گاهی برگرده کتابایی که قبلاً براش خیلی خوب بوده و باهاش اکلیلی می‌شده رو دوباره بخونه، شاید این‌دفعه یه جای کار لنگید.
خب برسیم به عیب و ایرادای کتاب:
- الزاما مبهم نوشتن و مبهم بودن دلیل بر خوب بودن یه کتاب یا یه آدم نیست، والله که نیست.
تا تقریبا شصت درصد کتاب معلوم نمی‌شه که کی به کیه، چی به چیه. اینو احتمالاً من قبلاً امتیاز به حساب میوردم ولی الان ابدااااا.
- چقدرم که کتاب پر شعار بود. تو همخوانی قبلی هم گفتم هر چقدر دغدغه‌ی یه نویسنده دغدغه‌ی بزرگی باشه ولی خوب پردازش نشه، اون نویسنده، نویسنده‌ی خوبی نیست.
- ایرادی که تقریباً از بیشتر کتابای ایرانی‌ای که جدیداً خوندیم با بچه‌ها داره به چشمم میاد، فقدان شخصیت‌پردازی درسته. همه فقط تیپ شخصیتین، مگه استثناء یکی یا دوتا کلا. شخصیتا جوری نیستن که من باورشون کنم و روز و شب درگیرم کنن و برام مهم باشه که سر فلانی چی اومد؟ بهمانی چی گفت؟
من برای آیدین و نوشا و عباس تو کتابای عباس معروفی عزیز، برای مرگان تو جای خالی سلوچ، برای هستی و زری تو کتابای سیمین دانشور، در و دیوارو گاز میگرفتم و شب از دستشون خوابم نمی‌برد. کتابای نویسنده‌های خارجی هم که جای خود.
خلاصه که با این تفاسیر حس می‌کنم کتابایی که چند سال پیش خوندم، نیازه که یه برگشت بهشون بزنم.
در ضمن این کتاب شد اولین کتابی که دراپ کردم، البته که دراپ حساب نمی‌شه چون قبلاً خوندم ولی خب...
الآنم برم که بچه‌های گروه به خاطر معرفی این کتاب حکم اعداممو صادر کردن😂💔
Profile Image for Rosa .
111 reviews55 followers
March 11, 2023
ی مالیخولیای خسته،از هر دری سخنی...🙄
اسم کتاب جذابه و ذهن رو آماده ی کشف یک اثر به یاد موندنی می کنه اما در نهایت به ی هیچ بزرگ رسیدم، بقدری که نفهمیدم من در درک حس و حال و هنر نویسنده ناتوانم یا اون در رسوندش بی انگیزه،...🤦‍♀️ انگار وسط موجی از جمله های بی ربط و گاهی حتی بی معنی و پوچ و شخصیت های بی سرانجام و سرگردون گم شدم،... شایدم که هدف القای همین حس باشه! 🙃
البته سوژه ی کتاب می تونست جالب باشه و تو مسیر بهتری شکل بگیره اگه شبیه خودش می موند و نه تلاشی برای تداعی دیگری...
Profile Image for Mohsen.
177 reviews95 followers
June 8, 2017
خوندنش برای بار دوم واقعا لذت بخش بود
به نظرم نمیشه گفت دقیقا کجای کتاب خوب بود ، ، کتاب به صورت کلیت عالی بود 😊
Profile Image for Rozhan Sadeghi.
290 reviews405 followers
March 18, 2023
خوانش دوم، اسفند ۱۴۰۱
همچنان درخشان!
---------------------
از همون صفحه های اول کتاب فهمیدم با چه نوع کتابی مواجه شدم. از اون کتابایی که نباید دنبال ته ماجرا بگردم، از اون کتابایی که میدونم وقتی تموم شه ریویو نوشتن واسش تقریبا غیرممکن میشه.
و هرچی بیشتر پیش رفتم همه پیش بینی هام درست از آب دراومد
چیز خاصی نمیتونم بگم در مورد کتاب انقدر که کتاب پر محتواییه و فقط باید خوندش ولی میتونم رضایت خودمو از شخصیت پردازی های بی نظیر، داستان روون و گیرا، تشبیه های نفس گیر که مثلشونو کمتر جایی دیدم، فصل های کوتاه که باعث میشد روند کتاب خسته کننده نشه، پایان درست حسابی و در نهایت اسم بی نظیرش ابراز کنم!!
.چقدر خوشحالم که این کتابو پارسال برای تولد یکی از عزیزترین هام بهش کادو دادم
Profile Image for Kebrit !!!.
195 reviews
October 2, 2009
دست خودم نبود كه با يك تشر رنگ َم مي‌پريد و با يك سيلي تنبانم را خيس مي‌كردم .اينطور بارم آورده بودند كه بترسم . از همه چيز . از بزرگتر كه مبادا بهش بربخورد ؛ از كوچكتر كه مبادا دلش بشكند ؛ از دوست كه مبادا برنجد و تنهايم بگذارد
Profile Image for Niloofar.
19 reviews7 followers
March 30, 2020
“اینکه فرانسوی ها معمولا در زندگی کسی دخالت نمیکنند، برای من که متعلق به انزوای خودم بودم،امتیاز بزرگی بود. اما برای اولین بار از خودم پرسیدم مرز این عدم دخالت تا کجاست و این عدم دخالت تا کجا امتیاز آنهاست؟ “

خواندن دوباره‌اش بعد از ۸-۱۰ سال، وقتی که شاید فضای ذهنی، دردها، دغدغه‌ها،دلتنگی‌ها و جغرافیای شخصیت های داستان برایم ملموس تر شده، لذت دوچندانی داشت.

Profile Image for Sara Kamjou.
635 reviews393 followers
February 11, 2017
پیشاپیش تأکید کنم نظر من در مورد این کتاب کاملا سلیقه‌ی شخصیه:
خب من این رو می‌دونستم که سبک سیال ذهن سبک مورد علاقه‌ی من نیست ولی دلیل اینکه این کتاب رو خواستم بخونم این بود که هم معروف بود هم تجربه‌ی خوبی از خوندن سمفونی مردگان داشتم. با این حال با خوندن این کتاب متوجه شدم که بار بعد اگر خواستم سبک سیال ذهن بخونم دقت کنم تم عاشقانه داشته باشه.
Profile Image for Mana Ravanbod.
367 reviews215 followers
August 17, 2014
اینجا خواستم توضیح بدهم چرا از رضا قاسمی و این رمانش لذت برده‌ام و چندباره خوانده‌ام و باز خواهم خواند و گمان می‌کنم یکی از نویسندگان جدی و ماندگار فارسی خواهد بود.

1
رضا قاسمی از چیزی که نمی‌داند حرف نمی‌زند. شخصیت‌ها و فضاهای رمان‌هاش همه با آنچیزی که دور و بر نویسنده می‌گذرد نسبت مستقیم دارد. از فضاهای بسته و محدود آپارتمانی و کافه‌ای، یا رابطه‌های چند نفره و پیچیده، از ادای داستانهای بومی و روستایی، از ادای داستان‌های فلسفی دور است. نویسنده‌ی ما یک مهاجر ایرانی در فراسنه است، کسی که دو پاره شده است، ذهنش و جهانش در ایران و در تئاتر شکل گرفته و بعد موسیقی کار کرده و بعد رفته پاریس و بدبختی کشیده و داستان می‌نویسد: کاری که نه ساز می‌خواهد و نه بازیگر. رسیدنش به دست مخاطب ایرانی هم ممکن و میسر است. از شرایطی که دارد فرار نمی‌کند، انکار نمی‌کند، در حالِ خودش قرار دارد و مثل بسیاری از دوستان داستان‌نویس ایرانی داخلی نیست که:
در فضاهای ذهنی بسته زیست می‌کنند، دانش‌شان از جهان آنقدر اندک است که از یک بچه دبیرستانی فرانسوی فراتر نمی‌رود، تحقیق برای نوشتن رمان برایشان معنا ندارد، معنا ��دارد که باید زندگی پرتجربه‌ای داشته باشند، به زیست اداری و کارمندی و شبی رستورانی و دوستانی و کافه‌ای و فیس بوکی راضی هستند، از تاریخ و سیاست آنقدر می‌فهمند که یک دانشجوی سال اولی و خلاصه انبانی ندارند که از آن خرج کنند. مقایسه کنید با اورهان پاموک.

2
قاسمی از موسیقی و تئاتر بسیار یاد گرفته است، ادای اینها را در نیاورده، نمایشنامه‌های موفقی و اجراهای موفقی داشته اشت؛ موسیقی را تا حد امکان دنبال کرده است و به کنسرت با اساتید موسیقی ایرانی رسیده و رها کرده است، رمان نویسی را سی سالی تجربه کرده است و حالا می‌توان گفت "رمان‌نویس"ی داریم که موسیقی و تئاتر می‌فهمد و از ساختارهای کمپوزیسیون موسیقیایی و از ساختارهای دراماتیک نمایش و گفتگو و لحن تئاتری برای نوشتن رمان سود می‌برد.

3
قاسمی زبان را نه خفه می‌کند و نه ولنگ و واز است، یعنی نه آنرا از فرط بازی و ادا خفه و مینیاتورگونه (شبحی از جهان) می‌کند و نه آنقدر دست و پا چلفتی است که مثل یکی از نویسندگان معاصر داستان نویس ما "نو به نو" را به جای "نو" به کار ببرد. فکر کرده بود اینجوری خیلی "نو" می شود. "ادبیت" زبان را در رمان می‌فهمد، در همنوایی شبانه اگر خیلی بروز ندارد، در چاه بابل خودش را نشان می‌دهد و در "وردی که ..." به اوج می‌رسد.

4
هر سه رمان او در جهانی می‌گذرد و در بین آدم‌هایی که به خوبی راوی ما میشنادسشان و روایتشان میکند و به جان هم میاندازد و ابایی ندارد از حرف زدن، از اینکه حرفهایی بزند که رمان‌نویس وطنی عاجز است از آوردنش، عاجز است چون سواد و دانش و تجربه و فهم آن را ندارد.

5
قاسمی رئال است، رئال رئال است، متاسفم که دوستانی آین نویسنده را "وهم"ی میدانند. رئال به اعتبار "پیکره بندی زبانی" است، نه به اعتبار یک قالب از پیش ساخته سوسیالیستی که روح ندارد، آلن رب گریه رئال است و فاکنر رئال است و مقابل آن نمادین است. نمادین میتواند به گول و دروغ رئال نامیده شود، کدخدایی که نماد فلان است و کشاورزی که نماد فلان، اینها رئال نیست، بلکه نمادین و چندش آور است. از این جهت با تمام درخشان‌بودگی ایده و متن، می توان اورول مزرعه حیوانات و 1984 و میرا کریستوفر فرانک را نمادین و غیررئال دانست. وقتی راوی شما این باشد که در همنوایی شبانه هست، تمام این روایت رئال است.

6
قاسمی جرئت دارد، حرف میزند و ابایی ندارد، ابایی ندارد بگوید بهترین رمان نویس پیر ما "دولت آبادی" وقت نوشتن رمان اندازه دانشجوی فرانسوی از جهان و علم و تاریخ و سیاست و فلسفه و اتفاقات و حوادث سرش نمی‌شود، ابایی ندارد بگوید فلان فیلم گلستان گنده دماغی و گل درشت و بیخود است، ابایی ندارد وسط کار رمانش آلبوم بسازد و اجرا کند و سه تار بزند، ابایی ندارد مصاحبه‌گر مهمل و "سینما ادبیات" چرت را با نوشتن یک متن یک صفحه‌ای در سایت نقد کند و بساطشان را به هم بریزد. داستان نویس و منتقد وطنی زیر فشار رسانه و اهالی کم سواد نشریات خفه شده اند و جرئت ندارند حرفی بزنند.
Profile Image for Nezhla Motamedi.
50 reviews6 followers
April 23, 2013
"تاریخچه اختراع زن مدرن ایرانی٬بی شباهت به تاریخچه اختراع اتومبیل نیست.با این تفاوت که اتومبیل کالسکه ای بود که اول محتوایش عوض شده بود(یعنی اسبهایش را برداشته و به جای آن موتور گذاشته بودند) و بعد کم کم شکلش متناسب این محتوا شده بود.ولی زن مدرن ایرانی اول شکلش عوض شده بود٬وبعد که به دنبال محتوای مناسبی افتاده بود کار بیخ پیدا کرده بود.(اختراع زن سنتی هم که بعدها به همین شیوه صورت گرفت٬کارش بیخ کمتری پیدا نکرد).این طور بود که هر کس به تناسب امکانات و ذائقه شخصی٬از ذهنیت زن سنتی و مطالبات زن مدرن٬ترکیبی ساخته بود که دامنه تغییراتش٬گاه از چادر بود تا مینی ژوپ.می خواست در همه تصمیمها شریک باشد اما همه مسئو لیتها را از مردش می خواست٬ میخواست شخصیتش در نظر دیگران جلوه کند نه جنسیتش٬اما با جاذبه های زنانه اش به میدان می امد٬مینی ژوپ می پوشید تا پاهایش را به نمایش بگذارد اما اگر کسی چیزی به او می گفت از بی چشم و رویی مردم شکایت می کرد٬طالب شرکت پایاپای مرد در امور خانه بود اما در همین حال مردی را که به این اشتراک تن می داد ضعیف و بی شخصیت قلمداد می کرد٬خواستار اظهار نظر در مباحث جدی بود اما برای داشتن یک نقطه نظر جدی کوشش نمی کرد٬از زندگی زناشویی اش ناراضی بود٬اما نه شهامت جدا شدن داشت نه خیانت.به برابری جنسی و ارضای متقابل اعتقاد داشت٬اما وقتی کار به جدایی می کشید٬به جوانی اش که بی خود و بی جهت پای دیگری حرام شده بود تاسف می خورد..."
Profile Image for Zahra.
184 reviews60 followers
August 28, 2021
هرچقدر من فیلم سوررئال دوست دارم، اصلا با کتاب سوررئال کنار نمیام! یعنی اصلا نمیفهمم چی چی میگه، خط زمانیش چجوریه، چی کجاست چی شد الان،... حس میکنم الکی پیجونده بود داستان رو. این کتاب رو هم سر شهرتش خوندم و اینکه شبیه تماما مخصوص معروفیه وگرنه منو چه به سیال ذهن! و وای بر من اگه یکبار دیگه بدون تحقیق یه کتابی رو بخرم! صد صفحه رو تموم نکرده ول کردم. انگار یه دوره‌ای نوشتن و خواندن این مدل کتاب های ظاهراً پیچیده مد بوده🤔
Profile Image for حسام آبنوس.
429 reviews305 followers
October 16, 2021
«همنوایی شبانه ارکستر چوب‌ها» فالش می‌نوازد
این ارکستر رهبر ندارد

«برگزیده شدن» در جوایز ادبی و رویدادهایی مانند آن، تاثیر زیادی در اینکه گروهی از کتاب‌خوان‌ها سمت آن گرایش پیدا کنند تا بخوانندش، دارد. یعنی کافی است روی جلد یک کتابی درج شود، برگزیده شده در جایزه ادبی چپ یا راست، تا عده‌ای که در خواندن اشتهار دارند برای خواندن آن برنامه‌ریزی کنند. کتاب «همنوایی شبانه ارکستر چوب‌ها» اثر رضا قاسمی یکی از همین آثار است که یک تریلی برای کشیدن عناوینی که روی جلدش نوشته شده لازم است و خب همین کافی است که این کتاب تبدیل به یکی از آثار پرفروش (نه به شکل آن کتاب‌هایی که خیلی می‌فروشند بلکه طی بیست سال همیشه فروخته و تجدید چاپ شده) در بازار ادبیات داستانی ایران شود.

اما من هم همیشه کنجکاو بودم بدانم چه چیزی در این کتاب هست که آن را اینطور تبدیل به یکی از آثار در ظاهر با اهمیت ادبیات داستانی کرده که همیشه فروخته و از رونق نیفتاده است. یعنی هر نسلی که طی این بیست سال پا به عرصه گذاشته و خواسته کتاب بخواند حتما «همنوایی شبانه ارکستر چوب‌ها» را خوانده، این را از روی فروش و آهسته و پیوسته حرکت کردن این کتاب می‌گویم. اگر اینطور نبود باید این کتاب از یک‌جایی به بعد روند فروشش متوقف می‌شد، ولی این اتفاق برایش نیفتاده است.

کتاب در «گودریدز» که معمولا افراد در نوشتن از کتاب‌ها کمتر تعارف دارند، نیز امتیاز بالایی دارد.

داستان با یک راوی اول شخص که ویژگی‌های تیپیک روشنفکری دارد جلو می‌رود و او در بخش‌های کوتاه که در پنج فصل گنجانده شده فضایی که داستان قرار است در آن رقم بخورد را می‌سازد و اندک‌اندک سعی در همراه کردن خواننده با خود دارد. این نکات را کسی که تا انتهای کتاب پیش برود دریافت خواهد کرد چون کتاب در بخش‌های ابتدایی (یک چهارم اول) خواننده را از خود دور می‌کند. زیرا راه‌های ارتباط برقرار کردن با مخاطب طی این صفحات باید شکل بگیرد که این اتفاق نمی‌افتد. نویسنده تلاشی برای نگه داشتن مخاطب نمی‌کند و این آغاز سقوط آن چیزی است که «همنوایی شبانه ارکستر چوب‌ها» نام دارد. در ادامه هم (حتی اگر کتاب را تا انتها بخوانید) اتفاقی در کتاب نمی‌افتد و ما شاهد یک روایت تخت بدون فراز و فرود هستیم، حتی بخش «فاؤست مورنائو» هم توانایی ایجاد کشش در داستان را ندارد. در واقع ما شاهد درام در این داستان بلند نیستیم و محاکات نفس راوی است که می‌تواند برای گروهی جذاب و برای گروه دیگری فاقد جذابیت باشد. اتفاق داستانی در این کتاب جایگاهی ندارد. علاوه بر آن شخصیت‌پردازی هم جایگاه ندارد و خواننده نمی‌تواند تشخیص دهد فرق «بندیکت» با «میلوش» یا «پروفت» و «ماتیلد» در چیست و نقششان در داستان جز آنجا که روایت نیاز به حرکت دارد چیست؟

«همنوایی شبانه ارکستر چوب‌ها» کمتر تصویر دارد و بیشتر روایت است. روایتی که گزارش یک فرد است. رضا قاسمی به عنوان یک نوازنده و روشنفکر تلاش می‌کند در کتابش عناصر روشنفکری را وارد کند ولی هیچکدام از این‌ها کار نمی‌کند و آن چیزی که از آن به عنوان داستان انتظار داریم اتفاق نمی‌افتد.

اما درونمایه اثر؛ کتاب می‌خواهد از «رنج» سخن بگوید. رنج مهاجرت و تنهایی. رنجی که مهاجران با آن شبانه‌روز دست به گریبان هستند و شب و روزشان با آن گره خورده است. جنونی که در شخصیت‌های درست شخصیت‌پردازی نشده کتاب هستند حاکی از وضعیت مهاجران است. مهاجرانی که هیچ‌کدام هویت درستی ندارند و میان این بی‌هویتی و جنون ارتباط تنگانگی برقرار است. در واقع نویسنده می‌خواهد بگوید هرکه از وطن خویش دور افتاد هویتش را از دست می‌دهد و تبدیل به یک مجنون سرگشته می‌شود که نامش نیز به فراموشی سپرده می‌‌شود. این ماجرا را در بخشی که از زبان راوی می‌شنویم که هرکسی دارای چند نام است، اتفاقی که می‌خواهد بر بریدگی و از خودبیگانگی مهاجران تاکید کند ولی این نیز به راحتی در داستان گفته نشده و خیلی سخت پیدا می‌شود. تنهایی وجه دیگری است که در داستان نمود بسیاری دارد. راوی در سراشیبی یک مرگ تدریجی قرار دارد. در واقع او تنهایی و غربت را نیز نوعی مرگ می‌داند که تفاوتش در نفس کشیدن است و لاغیر!

زبان داستان مهم‌ترین وجه متمایز کننده آن است. شاید آن‌چیزی که توانسته این کتاب را بعد از سال‌ها همچنان در بازار بیمار کتاب ایران، سرپا نگه دارد و آهسته و پیوسته پیش ببرد زبان آن باشد.

جملات کتاب در اغلب موارد گُنگ و نامفهوم است. شاید این نیز نشانی بر همان جنون و سرگشتگی افراد باشد ولی نویسنده در لابه‌لای همین جملات متلک‌هایش را نیز پرتاب می‌کند که چندان کارکردی ندارد زیرا حالا بعد از حدود ۲۵ سال از انتشار اولین نسخه این کتاب (برای اولین بار در سال ۱۹۹۶ میلادی در آمریکا منتشر شده است) این حرف‌ها تازگی که ندارد حتی بُرندگی ابتدایی خود را از دست داده، در حالی که با مرور بسیاری از آثار شاخص ادبیات داستانی فارسی می‌بینیم جملات برندگی و تیزی خود را از دست نداده‌اند، شاید دلیل این موضوع شخصی بودن دغدغه‌های کتاب باشد که نویسنده در یک مقطع خاص دغدغه‌های شخصی خود را به عنوان دغدغه مهاجران مطرح کرده در حالی که ماجرای مهاجرت تمام نشده و همچنان به قوت خود پابرجاست ولی اثری از دردهای آن‌ها در این کتاب در گذر زمان نیست و «همنوایی شبانه ارکستر چوب‌ها» در زمان جایی نداشته و فقط یک اثر روشنفکری محسوب می‌شود که بازتاب دهنده دغدغه‌ها�� گروهی در یک دوره زمانی است.

در مجموع رمان «همنوایی شبانه ارکستر چوب‌ها» که رضا قاسمی آن را منتشر کرده از آن آثاری است که دانشجوها در هر دوره آن را می‌خوانند و با رفتن گروهی، گروه بعدی باز هم سراغش می‌روند، زیرا جریان نقد ادبی پویا در فضای ادبیات ایران وجود ندارد و تعریف‌ها و تمجیدها براساس تعارف و نقدها نیز بر اساس عداوت و دشمنی است. به همین خاطر است که بعد از بیست سال باز هم رضا قاسمی خوانده می‌شود. در واقع بخشی از خوانندگان برای اینکه چیزی را از دست ندهند سراغ آن می‌روند و اگر بگویند این کتاب چیزی نداشت احتمالا در گروه هم‌سالان جایگاهی نداشته باشند

باید گفت «همنوایی شبانه ارکستر چوب‌ها» رهبر ندارد و نویسنده با این ایده که می‌خواهم راوی تنهایی بی‌وطن‌ها باشم و از رنج آن‌ها سخن بگویم دست به نوشتن زده است ولی سازآرایی او در این ارکستر درست نبوده و صدایی که به گوش می‌رسد فالش است.

منتشر شده در مجله الکترونیک واو:
https://evav.ir/%d8%a7%db%8c%d9%86-%d...
Profile Image for Sepehr Rahmani.
60 reviews39 followers
August 26, 2022
من عاشق موقعیت هایی هستم که آدم هایی بی ربط و یا کم ربط بالاجبار در کنار هم قرار میگیرن!
کتاب همنوایی داستانی جالب، موقعیت سازی و فضاسازی های جذابی داره و علاوه بر این ها علی رغم روایتی در کشوری خارجی بدلیل نوشته شدن به قلم فارسی و ترجمه نبودن متن این امکان رو میده که متنی دارای شاعرانگی و لطیف بودن زبان فارسی در مورد وقایعی در کشوری دیگر رو بخونید!
برای من که اعتقاد دارم ترجمه بودن یک رمان حجم زیادی از اطلاعات انتقالی رو بدلیل تفاوت در اصطلاحات و ... زبان ها میگیره همچین چیزی مزیت بزرگی محسوب میشه !!
Profile Image for Banafsheh.
175 reviews172 followers
July 1, 2021
اگر ادبیات مدرن و پست مدرن و این داستانا یعنی خداحافظی با محتوا و قصه و چسبیدن به تکنیک، من مفتخرم که یک متحجر عقب‌مانده هستم که حالش به هم می‌خوره از این مدل کتابا !!

اره، من با افتخار یک متحجر عقب‌مانده‌ی عاشق قصه و روایت خطی هستم، من قصه-محورم و واقعا نمی‌فهمم چنین داستان بی‌بنیادی چطور این همه جذابه؟

حیف یک ستاره !!
Profile Image for Maryam.
74 reviews30 followers
February 6, 2017
برخی از اتفاقهای کتاب بعد از تمام شدنش هنوز در ذهنم باز هستند و دنبال چرایی شان میگردم!
کتاب جالبی بود و سبکش مورد علاقه ام...
4 reviews8 followers
July 11, 2009
کتاب "همنوايي شبانه ارکستر چوبها" نوشته رضا قاسمي، برنده جايزه بهترين رمان اول سال ۱۳۸۰ بنياد گلشيري، برنده بهترين رمان سال ۱۳۸۰ منتقدين مطبوعات و رمان تحسين شده سال ۱۳۸۰ جايزه مهرگان ادب است.

كتاب "همنوايي شبانه اركستر چوبها"، ساختاري تو در تو دارد. در هنگام خواندن كتاب متوجه خواهيد شد كه با داستاني ساده با طرز روايي ساده مواجه نيستيد. با وجود اينكه در ابتداي داستان به نظر ميرسد كه قرار است با زندگي چند تن ايراني غربت نشين در فرانسه، در طبقه ششم يك پانسيون، كه از آن ها به نام تبعيد شدگان ياد مي شود، همراه شويم ولي رفته رفته به اين نتيجه ميرسيم كه با اثري چند بعدي روبرو هستيم. چند بعدي در زمان، هويت و مكان.

شخصيت اصلي داستان نه تنها هويتي واحد ندارد بلكه به گفته خودش داراي بينهايت هويت است. راوي خود را دچار بيماري هاي «خود ويرانگري»، «بيماري آينه» و «وقفه هاي زماني» معرفي ميكند و هر سه بيماري به نوعي به پيچيدگي داستان مي افزايد. بيماري خود ويرانگري به چند شخصيتي بودن او مي پردازد و بيماري آيينه اين خاصيت را تشديد ميكند به نحوي كه علاوه بر شخصيت خودش، سايه او نيز داراي هويت ميشود و بيماري وقفه هاي زماني سعي در توجيه چند زماني بودن داستان دارد. (دقيقا سه ويژگي اي كه در داستان "بوف كور" صادق هدايت براي راوي وجود دارد، هويت داشتن سايه او، يكي بودن شخصيت او با عمو، پدر، پيرمرد و ... و مقيد نبودن به زمان روايت داستان)

داستان در زمان هاي مختلف روايت ميشود، يكي زمان قبل از مرگ راوي و ديگر زمان بعد از مرگ او. زمان قبل از مرگ او آميخته از فلش بك هايي به زندگي گذشته و خاطرات او (چه در زمان زندگي او در ايران و چه در روابطش با همسايه هاي طبقه ي ششم پانسيون) است. روايت خاطرات او از ايران بيشتر به باورهاي مذهبي و البته باورهايي كه او را از مذهب ميترساند (مار غاشيه و نكير و منكر) ميپردازد و ترس از آن خود را در روايت زندگي پس از مرگ او نمايان ميكند. زمان دوم، زمان پس از مرگ اوست، زماني كه رواي پشت ميز محاكمه قرار ميگيرد و نكير و منكر در قالب دو شخصيت «فاوست مورنائو» و «مرد سرخ پوست» از اوسوال ميكنند، و او را متهم كرده و ميخواهند او را براي مجازات به زندگي و دنياي كه از آن آمده برگردانند. راوي پيش دستي كرده، زندگي مجدد پس از مرگ خود را در قالب سگي به نام گابيك معرفي ميكند(اعتقاد به تناسخ). جرم او چاپ كتابي به نام "همنوايي شبانه ارکستر چوبها" است كه باعث تشويش اذهان گشته و منجر به كشته شدن او توسط همسايه اش شده است.

روايت زندگي در طبقه ي ششم پانسيون، به تشريح روابط او با همسايه هايش ميپردازد. سيد، رعنا، پروفت، بنديکت، كلانتر و همسرش، ميلوش و . . . همه ايراني هايي هست كه وضعيتي مشابه او دارند و همه به نحوي فرانسوي شده اند. شخصيت هاي آنها، نشان دهنده باورهاي فروخفته اي است كه آن ها در زندگي پيشين خودشان داشته اند و حالا زمينه بروز ان را پيدا كرده اند، تا جايي كه "پروفت" خود را نماينده خدا در زمين ميداند و انسان هاي شيطان نما را قصاص ميكند و "سيد" سعي در گسترش اتاق هاي تحت مالكيت خود دارد. علاوه بر همسايگان او، تصوير مبهمي از زني به نام "ميم الف ر" كه معشوقه ي او بوده و زندگي پيشين او در ايران و فرانسه ترسيم ميشود.

نكته بارز اين كتاب اين است كه نويسنده خود را ملزم به پاسخگويي به سوالاتي كه در ذهن خواننده ايجاد شده است نمي بيند و تنها به شيوه اي يكنواخت به روايت داستانش ميپردازد. به طوري كه در انتهاي داستان خواننده با سوالات زيادي روبرو شده است كه پاسخي قانع كننده براي آن ها نيافته است.

نكته ديگر كه به نوعي به نام كتاب مربوط ميشود، صداهاي موجود در داستان است. صداي همنوايي چوب هاي پيكره ساختمان پانسيون، صداي خرت خرت اره، صداي قمري ها، صداي اركستر ،صداي صاحب پانسيون كه مرتب فرياد ميزند "نه گابيك, اينجا نه" و . . . كه همه دست به دست هم داده تا به تشويش بيشتر فضاي ذهني راوي داستان بيفزايد.

به نظر من کتاب "همنوايي شبانه ارکستر چوبها"، سبك و شيوه جديد در داستان نويسي ايراني، از لحاظ فضا سازي معرفي ميكند ولي نبايد "مشكلات نگارشي و دستور زباني" كتاب را كه نقدهاي بسياري برآن شده است، ناديده بگيريم.
Profile Image for Tandis Toofanian.
91 reviews189 followers
April 5, 2012
می گویند فراموشی دفاع طبیعی ِ بدن است در برابر رنج
Displaying 1 - 30 of 658 reviews

Can't find what you're looking for?

Get help and learn more about the design.